مقاله انسان و سرنوشت دارای 38 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد مقاله انسان و سرنوشت کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه و مقالات آماده و تنظیم شده است
توجه : در صورت مشاهده بهم ريختگي احتمالي در متون زير ،دليل ان کپي کردن اين مطالب از داخل فایل ورد مي باشد و در فايل اصلي مقاله انسان و سرنوشت،به هيچ وجه بهم ريختگي وجود ندارد
مقدمه
عظمت و انحطاط مسلمین
مسأله سرنوشت و قضا و قدر كه در این رساله فحص و تحقیقی درباره آن صورت گرفته است ، جزء مسائل فلسفی است و اگر بنا باشد در ردیف واقعی خود قرار گیرد ، باید آن را در فلسفه در میان مسائل فلسفی جستجو كرد ، ولی در این رساله از ردیف اصلی خود خارج شده و در ردیف یك سلسله مسائل دیگر قرار گرفته است .
مسائل علمی و فلسفی هر كدام در ردیف خاصی دارند كه از طریق موضوعات آنها و یا از طریق هدف و نتیجهای كه از یاد گرفتن آنها حاصل میشود تعیین میگردد .
علت اینكه مسائل فلسفی در ردیفی و مسائل ریاضی در ردیف دیگر و مسائل طبیعی در ردیف جداگانه قرار میگیرند ، وابستگی و ارتباط خاصی است كه میان موضوعات هر دسته همردیف وجود دارد و یا لااقل به واسطه هدف نظری یا عملی مشتركی است كه یاد گرفتن هر دسته از آنها برای یادگیرنده تأمینمیكند .
مسأله سرنوشت و قضا و قدر ، چه از نظر موضوعی و چه از نظر هدف تعلیماتی ، در ردیف مسائل فلسفی است ، ولی در این رساله در ردیف مسائلی قرار گرفته كه نه از لحاظ موضوع با آنها مرتبط است و نه از لحاظ نتیجه و هدف تعلیماتی .
این مسأله در این رساله جزء یك سلسله بحثها تحت عنوان ” بحثهایی از علل انحطاط مسلمین ” واقع شده است كه شامل موضوعات و جریانات و مسائل گوناگون است .
موضوعاتی كه تحت این عنوان قابل بحث است ، بعضی تاریخی و بعضی روانی یا اخلاقی یا اجتماعی و یا صرفا دینی و احیانا فلسفی است . بنابراین مباحثی گوناگون كه در ردیفهای متعدد قرار دارند ، جزء این سلسله مباحث واقع میشوند .
آنچه این مباحث گوناگون را به یكدیگر پیوند میدهد ، تحقیق در اثرات مثبت و منفی این امور در ترقی و انحطاط اجتماع اسلامی است . علیهذا منظور از طرح این مسأله در این رساله اولا تحقیق در این جهت است كه آیا اعتقاد به سرنوشت ، آن طور كه قواعد برهانی فلسفی ایجاب میكند ، از نوع عقاید و افكاری است كه معتقدین خود را به سستی و تنبلی میكشاند و مردمی كه به این عقیده میگرایند خواه ناخواه به انحطاط كشیده خواهند شد ، یا این عقیده اگر درست تعلیم داده شود ، چنین تأثیر سوئی ندارد ؟ ثانیا اینكه اسلام این مسأله را چگونه و به چه طرزی تعلیم داده است و تعلیم اسلامی در این زمینه چه تأثیری در روحیه پیروان اسلام داشته است و میتواند داشته باشد ؟ و چون منظور این جهت بوده ، از تعرض فروع و شاخههایی كه با منظور نامبرده ارتباط ندارد خودداری شده است .
اینجانب درست به یاد ندارد كه از چه وقت با مسأله علل انحطاط مسلمین آشنا شده است و از چه زمانی شخصا به بحث و تحقیق در این مسأله علاقمند گردیده و درباره آن فكر میكرده است ، ولی میتواند به طور یقین ادعا كند كه متجاوز از بیست سال است كه این مسأله نظر او را جلب كرده و كم و بیش در اطراف آن فكر میكرده و یا نوشتههای دیگران را در این زمینه میخوانده است .
از آن زمان تاكنون هر وقت به گفته یا نوشتهای در این موضوع برمیخوردم ، با علاقه میخواندم و یا گوش میكردم ، و خیلی مایل بودم رأی و نظر گوینده یا نویسنده را دریابم ، تا آنكه در چند سال پیش ، ضمن بحثی نیمه درس و نیمه سخنرانی كه در اطراف یكی از احادیث نبوی ایراد میكردم ، دامنه سخن به این مطلب كشید . اگر چه آنچه در این زمینه تا آن وقت خوانده یا شنیده بودم احیانا مفید بود ، اما مرا اقناع نكرده بود و چون در خود و مستمعین علاقه شدیدی به فهمیدن این مطلب احساس میكردم تصمیم گرفتم تا آنجا كه ممكن است غور و دقت
كنم و این مسأله را بررسی نمایم ، زیرا یافتن راه اصلاح اوضاع حاضر جهان اسلامی بستگی زیادی دارد به پیدا كردن علل و موجبات انحطاط آنها كه در گذشته وجود داشته است و یا اكنون نیز موجود است . برای این كار لازم شد كه اولا نظر دیگران را ، اعم از مسلمان و غیر مسلمان ، تا آنجا كه دسترسی دارم بررسی كنم ، و ثانیا موضوعاتی كه از این نظر قابل طرح و گفتگو است ، هر چند تاكنون از این نظر طرح نشده است ، بدون اغماض و پردهپوشی طرح كنم . اینجا بود كه به گستردگی و دامنه وسیع این مبحث پیبردم . فهمیدم كه اگر بنا شود تحقیقی كافی و عالمانه در این مطلب بشود ، باید موضوعات فراوانی مورد بحث و تحقیق قرار گیرد ، و بررسی همه آنها از عهده یك فرد خارج است و یا لااقل سالها وقت لازم دارد .
معهذا در نظر گرفتم مقدمتا مطالب مربوطه را كلاسه و خلاصه كنم و بعضی ازموضوعات را به طور نمونه و آزمایش مورد بحث و گفتگو قرار دهم و سررشتهرا به دست دیگران بدهم ، شاید به این ترتیب نوعی همفكری و همكاری در یك بحث مهم اجتماعی اسلامی صورت بگیرد و یك سلسله بحثهای منظم و مفید انجام یابد .
این مطلب جای تردید نیست كه مسلمین دوران عظمت و افتخار اعجابآوری را پشت سر گذاشتهاند ، نه از آن جهت كه در برههای از زمان حكمران جهان بودهاند و به قول مرحوم ادیب الممالك فراهانی ” از پادشاهان باج و از دریا امواج گرفتهاند ” – زیرا جهان حكمرانان و فاتحان بسیاری به خود دیده است كه چند صباحی به زور خود را بر دیگران تحمیل كردهاند و طولی نكشیده كه مانند كف روی آب محو و نابود شدهاند بلكه از آن جهت كه نهضت و تحولی در پهنه گیتی به وجود آوردند و تمدنی عظیم و با شكوه بنا كردند كه چندین قرن ادامه یافت و
مشعلدار بشر بود ، اكنون نیز یكی از حلقات درخشان تمدن بشر به شمار میرود و تاریخ تمدن به داشتن آن به خود میبالد. مسلمین چندین قرن در علوم و صنایع و فلسفه و هنر و اخلاق و نظامات عالی اجتماعی بر همه جهانیان تفوق داشتند و دیگران از خرمن فیض آنها توشه میگرفتند . تمدن عظیم و حیرت انگیز جدید اروپایی كه چشمها را خیره و عقلها را حیران كرده است و امروز بر سراسر جهان سیطره دارد ، به اقرار و اعتراف محققین بیغرض غربی ، بیش از هر چیز دیگر از تمدن با شكوه اسلامی مایه گرفته است .
گوستاولوبون میگوید :
” بعضیها [ از اروپاییان ] عار دارند كه اقرار كنند كه یك قوم كافر و ملحدی [ یعنی مسلمانان ] سبب شده اروپای مسیحی از حال توحش و جهالت خارج گردد ، و لذا آن را مكتوم نگاه میدارند ، ولی این نظریه درجهای بیاساس و تأسفآور است كه به آسانی میتوان آن را رد نمود . . . نفوذ اخلاقی همین اعراب زاییده اسلام ، آن اقوام وحشی اروپا را كه سلطنت روم را زیر و زبر نمودند ، داخل در طریق آدمیت نمود و نیز نفوذ عقلانی آنان دروازه علوم و فنون و فلسفه را كه از آن بكلی بیخبر بودند به روی آنها باز كرد و تا ششصد سال استاد ما اروپاییان بودند ” . ویل دورانت در تاریخ تمدن میگوید : ” پیدایش و اضمحلال تمدن اسلام از حوادث بزرگ تاریخ است . اسلام طیپنج قرن ، از سال 81 هجری تا 597 هجری ، از لحاظ نیرو و نظم و بسط قلمرو
و اخلاق نیك و تكامل سطح زندگانی و قوانین منصفانه انسانی و تساهل دینی] احترام به عقاید و افكار دیگران ] و ادبیات و تحقیق علمی و علوم و طب وفلسفه پیشاهنگ جهان بود ” هم او میگوید :
” دنیای اسلام در جهان مسیحی نفوذهای گونهگون داشت . اروپا از دیار اسلام غذاها و شربتها و دارو و درمان و اسلحه و نشانهای خانوادگی ، سلیقه و ذوق هنری ، ابزار و رسوم صنعت و تجارت ، قوانین و رسوم دریانوردی را فرا گرفت و غالبا لغات آن را نیز از مسلمانان اقتباس كرد . . . علمای عرب ( مسلمان ) ریاضیات و طبیعیات و شیمی و هیأت و طب یونان را حفظ كردند و به كمال رسانیدند و میراث یونان را كه بسیار غنیتر شده بود ، به اروپا انتقال دادند . . . فیلسوفان عرب ( مسلمان ) مؤلفات ارسطو را برای اروپای مسیحی حفظ و ضمنا تحریف كردند . ابن سینا و ابن رشد از مشرقبر فلاسفه مدرسی اروپا پرتو افكندند و صلاحیتشان چون یونانیان مورد اعتماد بود . . . این نفوذ [ اسلامی ] از راه بازرگانی و جنگهای صلیبی و ترجمه هزاران كتاب از عربی به لاتین و مسافرتهای دانشورانی از قبیل گربرت و مایكل اسكات و ادلارد باثی به
اندلس اسلامی انجام گرفت ” . و هم او میگوید :
” تنها به دورانهای طلایی تاریخ ، یك جامعه میتوانسته است در مدتی كوتاه این همه مردان معروف در زمینه سیاست و تعلیم و ادبیات و لغت و جغرافیا و تاریخ و ریاضیات و هیأت و شیمی و فلسفه و طب و مانند آنها كه در چهار قرن اسلام ، از هارون الرشید تا ابن رشد بودهاند ، به وجود آورد . قسمتی از این فعالیت درخشان از میراث یونان مایه گرفت ، اما قسمت اعظم آن ، بخصوص در سیاست و شعر و هنر ، ابتكارات گرانبها بود” قدر مسلم این است كه پدیدهای درخشان و چراغی نورافشان به نام تمدناسلامی قرنها در جهان وجود داشته و سپس این پدیده نابود و این چراغ خاموش شده است ، و امروز مسلمانان با مقایسه با بسیاری از ملل جهان و
مقایسه با گذشته پرافتخار خودشان در حال انحطاط و تأخر رقتباری بسر میبرند. طبعا این پرسش پیش میآید كه چطور شد مسلمانان پس از آن همه پیشروی و ترقی در علوم و معارف و صنایع و نظامات ، به قهقرا برگشتند ؟ مسؤول اینانحطاط و سیر قهقرایی چیست و كیست ؟ آیا افراد یا اقوام یا جریاناتخاصی سبب شدند كه مسلمین از مسیر اصلی خود كه به سوی ترقی و تكامل بود ، منحرف شوند ، و یا عامل خاصی كه مسلمین را برخلاف انتظار از مسیر خود
منحرف كند رخ نداده است بلكه مقتضای طبیعت زمان این است كه هر قومی فقط دوره حدود و معینی از ترقی و تعالی را طی كنند و سپس راه فنا و زوال و انحطاط را بپیمایند؟ اگر عامل خاصی سبب انحراف و انحطاط مسلمین شده است ، آن عامل چیست ؟ آیا خود اسلام را باید مسؤول انحطاط مسلمین شناخت – آنچنانكه بسیاری از غربیان ( نه همه كه احیانا گرفتار تعصب مسیحی هستند و یا بالاتر ، مأموریت استعماری دارند ، ادعا میكنند – یا اسلام از این مسؤولیت مبراست ، و مسلمانان خود مسؤول این انحطاط میباشند ، و یا نه به اسلام مربوط است و نه به مسلمانان ، علت این انحطاط ، ملل واقوام غیر مسلماناند كه در طول تاریخ چهارده قرنی اسلام ، به انحای مختلف ، با مسلمانان سروكار داشتهاند ؟ پاسخ به این پرسش ، كار سادهای نیست ، یكرشته مباحثنسبتا طولانی باید پیش كشیده شود و در هر یك از آنها با اسلوب علمی تحقیق كافی به عمل آید . در این سلسله مباحث آنچه به عنوان مقدمه لازم است طرح شود ، نموداری از عظمت و انحطاط مسلمانان است و طبعا مشتمل خواهد بود بر مطالب ذیل :
1- پایه عظمت و رفعت تمدن اسلامی .
2- علل و موجبات و مایههای تمدن اسلامی .
3- تأثیر اسلام در اعتلای مسلمین .
4- اقتباس و مایهگیری تمدن جدید اروپایی از تمدن اسلامی .
5- وضع حاضر جهان اسلامی از نظر مظاهر انحطاط و تأخر .
6- با آنكه تمدن اسلامی نابود شده ، اسلام به صورت نیرویی زنده و فعال و گسترش یابنده باقی مانده است و با نیرومندترین نیروهای نو اجتماعی و انقلابی رقابت میكند .
7- ملل اسلامی در حال بیدار شدن و به پا خاستناند .
بعد از این بحث مقدمی ، كه خود رساله جداگانهای خواهد بود ، لازم استبحثی عمیق و فلسفی درباره ” طبیعت زمان ” كه به فلسفه تاریخ مربوط است صورت گیرد ، كه آیا همان طوری كه بعضی از فلاسفه تاریخ دعوی دارند ، همواره همان چیزی كه سبب ترقی و پیشرفت قومی میشود ، سبب انحطاط آنها نیز میگردد ؟ یعنی هر عاملی فقط در شرایط و ظروف معینی كه مربوط به دورهای خاص از تاریخ متطور بشری است میتواند جامعهای را پیش ببرد و ترقی دهد و با تغییر آن شرایط و ظروف و با طلوع فجر جدیدی از تاریخ ، آن عامل قادر به جلو بردن نیست ، سهل است ، خود موجب ركود و تأخر و انحطاط است . اگر این فلسفه درست باشد ، هر تمدنی به موجب همان عواملی كه به وجود آمده باید از میان برود و لزومی ندارد
عامل بیگانهای دخالت كند ، همواره عوامل كهنه ، پس برنده و به اصطلاح ارتجاعی است و عوامل نو ، پیش برنده است ، عوامل اجتماعی نو ، تمدن نوینی ایجاب میكند كه خواه ناخواه با تمدن پیشین مغایر است . اگر این قاعده درست باشد ، طبعا تمدن اسلامی نمیتواند ، مستثنی باشد ، پس بحث از علل انحطاط مسلمین به عنوان بحثی مستقل و تفكیك شده از علل و عوامل مشكله تمدن اسلامی بحثی بیهوده است . بنابراین فلسفه و قاعده ، لزومی ندارد كه شخص یا قوم یا جریانی را مسؤول انحطاط مسلمین بدانیم ، نابودی تمدن اسلامی مانند هر تمدن دیگر ، و بلكه هر پدیده زنده دیگر ، از قبیل سررسیدن اجل طبیعی یا غیر طبیعی است كه به هر حال دیر یا زود فرا میرسد ، تمدن اسلامی زاییده شد و رشد كرد و جوان
شد و به پیری رسید و سپس مرد ، آرزوی بازگشت آن چیزی شبیه آرزوی بازگشت مردگان است به دنیا كه از نظر قوانین طبیعی قابل توجیه نیست و با چیزی نظیر اعجاز و خرق عادت ، كه به هر حال خارج از قدرت افراد بشر است ، باید آن را توجیه كرد . پس بعد از یك بحث مقدمی در زمینه نموداری از عظمت و انحطاط مسلمانان ، نوبت به این بحث فلسفی – تاریخی میرسد و نمیتوان از آن چشم پوشید ، زیرا گفتههای خام در این زمینه فراوان گفته شده است و چه بسیارند افرادی كه آن گفتههای خام را باور دارند . تكمیل این بحث فلسفی از نظر ارتباط با این سلسله مباحث به این است كه از انطباق و عدم انطباق اسلام با مقتضیات زمان نیز گفتگوی جامعی بشود . قهرا این بحثشامل دو قسمت خواهد شد : قسمت اول صرفا
فلسفی است و قسمت دوم اسلامی . مجموع هر دو قسمت تحت عنوان ” اسلام و مقتضیات زمان ” قابل بررسی و تحقیق است . هنگامی كه از این بحث فارغ شدیم ، قاعده فوق را در فلسفه تاریخ نپذیرفتیم و علل انحطاط مسلمین را با علل ترقی آنها لزوما یكی ندانستیم ، نوبت این است كه بررسی كنیم علل و موجباتی كه سبب ركود و توقف و انحطاط و تأخر مسلمین شد ، چیست و دیگران چه گفتهاند ؟ این قسمت با توجه به گفتههای دیگران ، اعم از مسلمان و غیر مسلمان ، و توجه به موضوعات و مسائل و جریاناتی كه طبعا طرف این احتمال هست ، در سه بخش كلی باید بررسی شود :
– بخش اسلام
– بخش مسلمین
– بخش عوامل بیگانه
هر یك از این بخشها مشتمل بر موضوعات و مسائل متعددی است . مثلا در بخش اسلام ممكن است كسی برخی از افكار و معتقدات اسلامی را مؤثر در انحطاط مسلمین معرفی كند ، و ممكن است كسانی سیستم اخلاقی اسلام را ضعیف و انحطاط آور بدانند ، ممكن هم هست افرادی قوانین اجتماعی اسلامی را عامل انحطاط مسلمین بخوانند . اتفاقا ، هم پارهای از افكار و معتقدات اسلامی و هم برخی از مبانی اخلاق اسلامی و هم بعضی قوانین و مقررات اجتماعی اسلامی مورد این اتهام واقع شدهاند .
همچنین در بخش مسلمین و بخش عوامل بیگانه ، فصلهای متعدد و گوناگونی است كه همه باید مورد بررسی قرار گیرد .
در میان افكار و معتقدات اسلامی ، مسائل ذیل مورد این اتهام واقع شدهاند :
1- اعتقاد به سرنوشت و قضا و قدر
2- اعتقاد به آخرت و تحقیر زندگی دنیا
3- شفاعت
4- تقیه
5- انتظار فرج
از پنج مسأله بالا سه مسأله اول مشترك میان شیعه و سنی است و دو مسأله آخر تقریبا از مختصات شیعه است .
گاهی گفته میشود سر انحطاط مسلمین اعتقاد عمیقی است كه به سرنوشت و قضا و در دارند ، و گاهی گفته میشود اهتمام عظیم اسلام به امر آخرت و جهان ابدی و ناچیز شمردن زندگانی دنیا فكر مسلمین را از توجه جدی به مسائل زندگی منصرف كرده است ، و گاهی گفته میشود اعتقاد به شفاعت – كه در تمام ادوار تاریخ اسلامی ، این اعتقاد وجود داشته است ( جز افراد معدودی و اخیرا دسته مخصوصی ) – مسلمانان را نسبت به گناهان كه فلسفه گناه بودن آنها تأثیر سوء آنهاست در سعادت ، لاقید كرده است و مسلمان با اتكای به شفاعت ، از هیچ رذیله و جرمی امتناع ندارد .
آنچه كه شیعه بالخصوص در افكارش متهم میشود ، یكی تقیه است و دیگر انتظار فرج . در باب تقیه گفته میشود كه اولا درس دورویی و نفاق است ، و ثانیا شیعه را ترسو و ضعیف و غیر قادر بر مقابله با حوادث بار آورده است . در باب انتظار فرج گفته میشود كه این فكر و این عقیده ، نیت هر اصلاحی را از شیعه گرفته است و در حالی كه سایر ملل و اقوام در فكر اصلاح كار خودند ، مردم شیعه منتظرند
” دستی از غیب برون آید و كاری بكند ” .
در اخلاق اسلامی عناصر زهد ، قناعت ، صبر ، رضا ، تسلیم و توكل ، به تأثیر در انحطاط مسلمین متهم شدهاند .
از مقررات اسلامی آنچه به نظر میرسد لازم است از این نظر بررسی شود ، در درجه اول مسأله حكومت و توابع آن است كه به گمان عدهای ، اسلامتكلیف و وظیفه مسلمین را در این مسأله مهم به طور كامل معین نكرده است قوانین جزایی اسلام سالهاست كه مورد بیمهری واقع شده و بسیاری از كشورهای اسلامی به همین جهت قوانین جزایی خود را از جای دیگر اقتباس كردهاند و كم و بیش كیفر عمل خود را دیده و میبینند . به هر حال ، قوانین جزایی اسلام یكی از حلقات این سلسله مباحث است . در قوانین مدنی اسلام چیزهایی كه در عصر حاضر موجی علیه آنها برخاسته یكی حقوق زن و دیگری قوانین اقتصادی اسلام در زمینه مالكیت و ارث و غیره است .
محدودیتهایی كه اسلام در روابط مسلمان با غیر مسلمان قرار داده است مانند آنچه در باب نكاح مسلمان و غیر مسلمان یا ذبیحه غیر مسلم یا نجاست كافر قائل شده است ، و به عبارت دیگر حقوق و وظایف بین الملل اسلامی ، از موضوعاتی است كه عدهای را ناراحت كرده و اینها را عامل عقب ماندگی خود از قافله تمدن محسوب میدارند . اینهاست مجموع مسائلی كه در بخش اسلام از این سلسله مباحث باید درباره آنها تحقیق كافی به عمل آید . خوشبختانه زمینه مساعدی برای این گونه تحقیقات وجود دارد و با روشن كردن این مسائل است كه میتوان نیروی ایمان طبقه جوان و تحصیلكرده را تقویت كرد و شبهات را از ذهن آنها زدود .
پس از این بخش ، نوبت بخش مسلمین است . در این بخش ، توجه ما از اسلام به سوی مسلمین برمیگردد ، یعنی اسلام عامل انحطاط مسلمین نیست ،بلكه مسلمانان در اثر كوتاهی و انحراف از تعلیمات اسلامی دچار انحطاط شدند ، و این مسلماناناند كه مسؤول عقبماندگی خود میباشند.
در این بخش نیز قسمتهای متعددی پیش میآید ، زیرا اولا باید نقطههای انحراف را مشخص كنیم ، آن چیزهایی كه از اسلام است و متروك شده و آن چیزهایی كه از اسلام نیست ولی در میان مسلمین معمول است ، چه چیزهایی است ؟ و ثانیا باید ببینیم عامه مسلمین مسؤول این انحطاط اند یا خاصه آنها ؟ اسلام در میان اعراب ظهور كرد و سپس ملل دیگری از ایرانی و هندی و قبطی و بربر و غیره در زیر لوای اسلام درآمدند . هر یك از این اقوام ، ملیت و خصایص قومی و نژادی و تاریخی خاصی داشتند . باید بررسی شود آیا همه این ملل یا بعضی از آنها به واسطه خصایص و ممیزات خاص قومی و نژادی كه لازمه طبیعت آنها بود ، اسلام را از مسیر اصلی خود منحرف كردند، به طوری كه مثلا اگر اسلام در میان ملل دیگر
ی غیر از این ملل – مانند ملل اروپایی – رفته بود ، امروز مسلمانی و مسلمانان سرنوشت دیگری داشتند ؟یا عامه مسلمین در این جهت تأثیری نداشتهاند و آنچه بر سر اسلام و مسلمینآمده است از طرف خاصه ، یعنی دو طبقه متنفذ در میان مسلمین – حكمرانان علمای دین – آمده است ؟در بخش عوامل بیگانه جریانات زیادی است كه لازم است مورد توجه قرار بگیرد . از صدر اسلام همواره اسلام دشمنان سرسختی در خارج یا داخل خود داشته است . یهودیان و مسیحیان و مجوسیان و مانویان و زنادقهای كه در میان مسلمین بودهاند ، غالبا بیكار نبوده ، و احیانا از پشت به اسلام خنجر زدهاند . بسیاری از آنها در تحریف و قلب حقایق اسلامی به وسیله جعل و وضع احادیث یا ایجاد فرقهها و تفرقهها و لااقل در دامن زدن به
اختلافاتمسلمین تأثیر زیادی داشتهاند . در تاریخ اسلام حركتها و نهضتهای سیاسی و دینی زیادی دیده میشود كه از طرف غیر مسلمانان به منظور تضعیف یا محو اسلام پیدا شده است . احیانا جهان اسلام مورد حمله سخت دشمن واقع شده است . جنگهای صلیبی وهمچنین حمله مغول نمونه بارز این حملات است و هر یك از آنها تأثیرفراوانی در انحطاط مسلمین داشتهاند . و از همه خطرناكتر ، استعمار غربی در قرون اخیر است كه خون مسلمانان را مكیده و كمر مسلمانان را در زیر فشار مظالم خود خم نموده است .با توجه به آنچه در بالا گفته شد ، مجموع موضوعاتی كه لازم است در اینسلسله مباحث بحث شود ، به ترتیب ، موضوعات ذیل است :
1- عظمت و انحطاط مسلمین
این مبحث مقدمهای است برای سایر مباحث .
2- اسلام و مقتضیات زمان
این مبحث شامل دو قسمت است : قسمت اول مربوط به فلسفه تاریخ است . در قسمت دوم كیفیت انطباق قوانین اسلامی با عوامل متغیر زمان بیان میشود. این بحث نیز جنبه مقدمی و تمهیدی دارد .
3- سرنوشت و قضا و قدر
رساله حاضر عهدهدار این مبحث است .
4- اعتقاد به معاد و اثر آن در ترقی یا انحطاط اجتماع
5- شفاعت
6- تقیه
7- انتظار فرج
8- سیستم اخلاقی اسلام
9- حكومت از نظر اسلام
10- اقتصاد اسلامی
11- قوانین جزایی اسلام
12- حقوق زن در اسلام
13- قوانین بینالمللی اسلام
14- نقاط انحراف
15- جعل و تحریف و وضع حدیث
16- اختلافات شیعه و سنی و اثر آن در انحطاط مسلمین
17- اشعریت و اعتزال
18- جمود و اجتهاد
19- فلسفه و تصوف
20- زمامداران جهان اسلام
21- روحانیت
22- فعالیتهای تخریبی اقلیتها در جهان اسلام
23- شعوبیگری در جهان اسلام
24- جنگهای صلیبی
25- سقوط اندلس
26- حمله مغول
27- استعمار
اینها مجموع موضوعاتی است كه از نظر اینجانب باید جزء این سلسلهمباحث قرار گیرند . نه مدعی استقصا هستم و نه مدعی حسن ترتیب . ممكناست موضوعات دیگری باشد كه باید در این ردیف قرار گیرد و از نظر من پنهان مانده باشد . اینجانب نه خود را قادر به بحث در تمام این موضوعات میداند و نه به فرض قدرت ، چنین وقت و فرصتی را داراست . برای بعضی از این موضوعات كه از آن جمله است شمارههای 1 و 2 یادداشتهایی دارد و امیدوار است موفق گردد آنها را تنظیم كرده و هر چه زودتر دردسترس عموم بگذارد .
اگر فضلا و نویسندگان با ارزش ما بذل توجه بفرمایند و در هر یك از موضوعات نامبرده كه اطلاعات كافی دارند ، تحقیقی عالمانه به عمل آورند و آن را جزء این سلسله مباحث قرار داده و مطلبی را كه اختیار فرمودهاند بهاطلاع این بنده برسانند ، موجب امتنان اینجانب خواهد بود . نخستین روزی كه متوجه شدم غربیان اعتقاد به قضا و قدر را یكی از علل بلكه علت اصلی انحطاط مسلمین میدانند ، در حدود بیست سال پیش ، ایام طلبگی در حوزه علمیه قم بود .
جلد دوم كتاب زندگانی محمد تألیف دكتر محمد حسنین هیكل ترجمه ابوالقاسم پاینده را میخواندم . در آخر این كتاب خاتمهای دارد مشتمل بر دو مبحث :
1- تمدن اسلامی چنانكه قرآن شرح میدهد .
2- خاورشناسان و تمدن اسلامی .
در مبحث دوم سخنی از یك نویسنده معروف آمریكایی به نام ” واشنگتن ارونگ ” كه كتابی در سرگذشت پیغمبر اسلام نوشته است ، نقل میكند . واشنگتن ارونگ به نقل دكتر هیكل در خاتمه كتاب خود ، مبادی و اصول اسلام را شرح داده است و پس از ذكر ایمان به خدا و فرشتگان و كتابهای آسمانی و پیغمبران و روز قیامت ، میگوید:” آخرین و ششمین قاعدهای كه در ردیف مبادی اسلام است ، عقیده جبر است . محمد برای پیشرفت امور جنگی خود از این قاعده استفاده میكرد ، زیرا به موجب این قاعده هر حادثهای كه در جهان رخ میدهد ، پیش از آن ، در علم خدا مقدر شده و پیش از آنكه جهان به وجود آید ، در لوح محفوظ ثبت گردیده است و سرنوشت هر كس و وقت مرگ او تعیین شده و قابل تغییر نیست و به هیچ وسیله
نمیتوان آن را مقدم و مؤخر ساخت . مسلمانان كه این نكات را مسلم میداشتند و بدان عقیده داشتند ، به هنگام جنگ بدون بیم و هراس خود را به صف دشمن میزدند . در نظر آنها مرگ در جنگ مساوی با شهادت بود و بهشت را نصیب انسان میساخت ، بدین جهت اطمینان داشتند اگر كشته شوند یا بر دشمن غلبه یابند ، در هر صورت فیروز شدهاند. بعضی مسلمانان مذهب جبر را كه میگوید انسان برای اجتناب از گناه ورهایی از مجازات ، مختار نیست و در این زمینه ارادهای از خود ندارد ، منافی عدل و رحمت خدا میدانند . فرقههایی پدید آمدهاند كه برای تعدیل و توضیح این مذهب حیرت انگیز كوشیدهاند و هنوز هم میكوشند ، ولی عده آنها كم است و از پیروان سنت رسول به شمار نمیآیند . . . چه عقیدهای بهتر از این میتواند سپاهیان نادان و مغرور را به میدان جنگ براند و آنها رامطمئن سازد كه اگر زنده ماندند ، غنیمت میبرند و اگر كشته شدند ، در بهشت جای میگیرند ؟ این عقیده ، سپاه
مسلمانان را چنان بیباك و نیرومندساخته بود كه هیچ سپاهی یارای برابری با آن نداشت ، ولی در عین حال ، همین عقیده دارای زهری بود كه نفوذ اسلام را از میان برد . از موقعی كه جانشینان پیغمبر دست از جنگجویی و جهانگیری برداشتند و شمشیرهای خود را در نیام كردند ، عقیده جبر خاصیت ویران كننده خود را آشكار ساخت ، صلح و آرامش ، اعصاب مسلمانان را ضعیف كرد ، و لوازم مادی نیز كه قرآن استفاده از آن را روا شمرده و وجه امتیاز میان اسلام و مسیحیت – دین پاكی و از خود گذشتگی – به شمار میرود ، در این موضوع تأثیر داشت . مسلمانان رنجها و سختیهایی را كه بدانها میرسید ، نتیجه تقدیر میدانستند و تحمل آن را لازم میشمردند ، زیرا در نظر آنهاكوشش و دانش انسانی برای رفع آن نتیجهای
نمیداد . پیروان محمد ]ص[ به قاعده “خود را كمك كن تا خدا تو را كمك كند ” اهمیت نمیدادند وبه عكس آن معتقد بودند ،بدین جهت صلیب ، هلال را محو كرد . اگر نفوذهلال تاكنون در اروپا باقی است ، برای این است كه دولتهای بزرگ مسیحی چنین خواستهاند ، و به عبارت دیگر ، بقای نفوذ هلال ، نتیجه رقابت دولتهای مسیحی است . شاید بقای نفوذ آن برای این است كه دلیل تازهای برای این قاعده باشد كه هر كس چیزی را به نیروی شمشیر گرفت ، با شمشیراز او گرفته میشود ” .
دكتر هیكل در پاسخ این مرد امریكایی شرح مبسوطی طبق ذوق و فكر خودمیدهد كه هر چند خالی از نكتههای صواب نیست ، ولی عاری از نظم فلسفی وقابل نقض و اشكال و ایراد است .در رساله حاضر كه اكنون به دست خواننده محترم میرسد ، بیپایگی سخنان واشنگتن ارونگ و دیگر غربیان روشن خواهد شد و معلوم خواهد شد كه اولا قضا و قدر اسلامی با عقیده جبر فرسنگها فاصله دارد و نمونههایی كه ذكر خواهد شد كه همان سپاهیان صدر اسلام كه آقای واشنگتن ارونگ گستاخانه آنها را نادان و مغرور میخواند ، در سایه تعلیمات
معلم عالیقدر خود ، این فرق و تفاوت را كه آقای واشنگتن ارونگ از درك آن عاجز است ، درك میكردند .ثانیا خود قرآن كریم آزادی و مختار بودن انسان را به موجب آیات زیادیتأیید كرده است . كسانی كه طرفدار اختیار شدند و جبر را مخالف عدالت و رحمت خدا دانستند ( عدلیه ، یعنی شیعه و معتزله) برخلاف ادعایخاورشناسان علیه تعلیمات قرآن قیام نكردند و منظورشان “تعدیل ” در گفته قرآن نبود ، بلكه نظر خود را از قرآن اقتباس كرده بودند . ثالثا این نویسنده بزرگ با اینكه طبق گفته دكتر هیكل ، مسیحی متعصبی است و مسیحیت را به
واسطه عدم توجه به مسائل زندگی دین پاكی و از خودگذشتگی میخواند و این توجه را بر اسلام عیب میگیرد ، از علم قدیم الهی به صورت طنز یاد میكند ! مگر ممكن است كسی خداشناس باشد و بتواند منكر علم قدیم ازلی به همه اشیاء باشد ؟ آیا این عیب است بر قرآن كه خدا را از ازل واقف بر همه امور و جریانها میداند ؟ ! رابعا میگوید : پیروان محمد [ ص ] به قاعده ” خود را كمك كن تا خدا تو را كمك كند ” ، اهمیت نمیدادند . این نویسنده نمیخواسته است به خود زحمت دهد و لااقل یك بار ترجمه قرآن كریم را بخواند ، والا چنین ادعایی نمیكرد . قرآن كریم با صراحت كامل میفرماید” :ما هر دستهای را در همان راهی كه به همت و اراده خود انتخاب كردهاند ، مدد میرسانیم . مدد پروردگار از هیچ مردم صاحب اراده و
فعالی قطع نمیشود ” . پیروان محمد ( ص ) به تعلیمی عالیتر پی برده بودند و آن اینكه : ” خدا را یاری كن تا خدا تو را یاری كند ” ( « ان تنصروا الله ینصركم و یثبت اقدامكم ») ( 2 ) . قرآن كریم به جای ” خود را یاری كن ” كه ممكن است بوی شخصی و منفعت پرستی و حرص و آز از آن استشمام شود ” خدا را یاری كن ” كه جنبه عمومی و انسانی و خدمت به خلق دارد گذاشته است . اما راز غلبه صلیب بر هلال كه آقای واشنگتن ارونگ آن را قطعی همیشگی دانسته است ، مطلبی است كه در ضمن این سلسله مباحث در جای مناسبی طرح
خواهد شد منحصر به آقای واشنگتن ارونگ نیست ، به نوشته هر نویسنده غربی ، حتیآنهایی كه تا حدی بیغرضی خود را نشان دادهاند ، در این زمینه برخوردهایم شبیه این اظهار نظر را دیدهایم . همه آنها اسلام را یك مسلك جبری میدانند ، چیزی كه هست بعضی از آنها این عقیده را دخیل در انحطاط مسلمین ندانستهاند و بعضی دیگر دخیل دانسته بلكه عامل اصلی شمردهاند . ویل دورانت در تاریخ تمدن پس از آنكه به مضمون آیاتی از قرآن در
زمینه علم و مشیت الهی اشاره میكند و میگوید جبریگری از لوازم تفكر اسلامی است ، میگوید : ” در نتیجه این اعتقاد ، مؤمنان سختترین مشكلات زندگی را با قلبی مطمئن تحمل میكردند ، ولی همین عقیده در قرون اخیر مانع پیشرفت عربان شد و اندیشه آنها را از كار انداخت ” اما گوستاولوبون معتقد است كه اعتقاد به تقدیر و جبر ، تأثیری در انحطاط مسلمین نداشته است و علل انحطاط مسلمین را در جاهای دیگر باید جستجو كرد . اول در نظر داشتم همه مطالب مربوط به عظمت و انحطاط مسلمین را درمقدمه این رساله ذكر كنم ، ولی بعد
، از این فكر منصرف شدم و تصمیم گرفتم آن مطالب را مستقلا رسالهای قرار داده و در صدر این سلسله مباحث قرار دهم ، زیرا دیدم اگر همه مطالب لازم نوشته شود ، مفصل خواهد شد ومقدمه از اصل كتاب طولانیتر میگردد ، و اگر رعایت اختصار شود به صورت ناقص درخواهد آمد . لهذا ترجیح دادم عجالتا در این مقدمه به همین اندازه كه نمونهای از مطلب است ، قناعت كنم و تفصیل مطلب را بعد به صورت رسالهای جداگانه درآورده ، مقدمه و اولین شماره این سلسله مباحث قرار دهم . در این رساله همه مطالب و مسائل مربوط به سرنوشت و قضا و قدرذكر نشده است ، زیرا هدف اصلی و عمده ، بررسی تأثیر و عدم تأثیر این فكر و عقیده در انحطاط مسلمین است ، لهذا از ذكر قسمتهایی كه با این جهت ارتباط ندارد و از جنبه دیگر نیز ضرورتی برای ذكر آنها احساس نمیشد ،خودداری شده است .
این مسأله در میان مسلمین سابقه طولانی دارد ، از صدر اسلام در میانمسلمین مطرح بوده ، مفسرین ، متكلمین ، فلاسفه ، عرفا و حتی شعرا و ادبا درباره آن بحث كردهاند . بررسی سیر این مسأله در میان این طبقات ، خود مستلزم كتاب مستقلی است . بعلاوه آیات و روایات زیادی كه نمونه عمق معارف اسلامی است ، در این مورد وارد شده است و همین آیات و روایات است كه راهنمای فلاسفه اسلامی واقع شده و فلسفه الهی اسلامی را بسی پرمایه و باطراوت كرده است كه با فلسفه یونانی قبل از اسلام قابل مقایسه نیست و بررسی
این آیات و روایات خود مبحثی مفصل و جالب است از اینها گذشته ، در معارف اسلامی مسائل و موضوعاتی مربوط به این مبحث وجود دارد كه با در نظر گرفتن اصول برهانی از یك طرف و آثار نقلی از طرف دیگر ، بیان و توضیح آنها ساده نیست ، از آن جمله است موضوع شب و روز ” قدر ” كه در سورهای از قرآن كریم به صراحت از آن یاد شده است و مورد اتفاق شیعه و سنی است ، از آن جمله است مسأله ” بداء ” كه از معارف مسلم شیعه است و ریشه قرآنی دارد . جبر و اختیار و كیفیت آزادی و اراده انسان نیز اگر از جنبههای مختلف روانی ،
اخلاقی ، فلسفی و اجتماعی بررسی شود ، صفحات زیادی را به خود اختصاص میدهد . اكنون تصدیق میفرمایید اگر همه اینها در این رساله طرح میشد ، به صورت كتابی بزرگ درمیآمد و دیگر مناسب نبود چنین كتابی جزء ” بحثهایی از علل انحطاط مسلمین ” قرار گیرد . در عین حال اگر این رساله مورد توجه صاحبنظران واقع شود و ضرورتی احساس شود كه این مبحث تكمیل گردد ، در چاپ بعد انشاء الله ضمیمه و تكمیل خواهد شد . از خداوند متعال مدد و توفیق میطلبیم .
تهران – 23 فروردین ماه 1345 شمسی
مطابق 20 ذی الحجه 1385 قمری
مرتضی مطهری
انسان و سرنوشت
هراس انگیز
سرنوشت ! قضا و قدر ! كلمهای رعب آورتر و هراس انگیزتر از این دو
كلمه ، پرد ه گوش بشر را به حركت نیاورده است .
هیچ چیز به اندازه اینكه انسان آزادی خود را از دست رفته و خویشتن را
مقهور و محكوم نیرومندتر از خود مشاهده كند و تسلط مطلق و بیچون و چرای
او را بر خود احساس كند ، روح او را فشرده و افسرده نمیسازد .
میگویند بالاترین نعمتها آزادی است و تلخترین دردها و ناكامیها احساس
مقهوریت است ، یعنی اینكه انسان ، شخصیت خود را لگدكوب شده و آزادی
خود را به تاراج رفته ببیند و خود را در برابر دیگری مانند گوسفند در
اختیار چوپان مشاهده كند و خواب و خوراك و موت و حیات خویش را در دست اقتدار او ببیند .
آن ” تسلیم و رضا ” كه از نبودن ” چاره ” و مقهور دیدن خود ” در
كف شیر نر خونخوارهای ” پیدا شود ، از هر آتشی برای روح آدمی گدازندهتر
است .
این در صورتی است كه انسان خود را مقهور و محكوم انسانی دیگر زورمندتر
یا حیوانی قوی پنجهتر از خود مشاهده كند . اما اگر آن قدرت مسلط یك
قدرت نامرئی و مرموز باشد و تصور خلاصی از آن و تسلط بر آن ، تصور امر
محال باشد چطور ؟ مسلما صد درجه بدتر .
یكی از مسائلی كه توجه بشر را همیشه به خود جلب كرده است این است كه
آیا جریان كارهای جهان طبق یك برنامه و طرح قبلی غیر قابل تخلف صورت
میگیرد و قدرتی نامرئی ، ولی بینهایت مقتدر ، به نام سرنوشت و قضا و
قدر بر جمیع وقایع عالم حكمرانی میكند و آنچه در زمان حاضر در حال صورت
گرفتن است و یا در آینده ص ورت خواهد گرفت در گذشته ، معین و قطعی شده
است و انسان مقهور و مجبور به دنیا میآید و از دنیا میرود ؟ یا اصلا و
ابدا چنین چیزی وجود ندارد و گذشته هیچ نوع تسلطی بر حال و آینده ندارد و
انسان كه یكی از موجودات این جهان است ، حر و آزاد و مسلط بر مقدرات
خویشتن است ؟ یا فرض سومی در كار است و آن اینكه سرنوشت ، در نهایت
اقتدار بر سراسر وقایع جهانی حكمرانی میكند و نفوذش بر سراسر هستی بدون
استثناء گسترده است ، در عین حال این نفوذ غیرقابل رقابت و مقاومت
ناپذیر ، كوچكترین لطمهای به حریت و آزادی بشر نمیزند . اگر اینچنین
است ، چگونه میتوان آن را توجیه كرد و توضیح داد ؟
مسأله سرنوشت یا قضا و قدر از غامضترین مسائل فلسفی است و به علل
خاصی ، كه بعدا توضیح داده خواهد شد ، از قرن اول هجری در میان متفكرین
اسلامی طرح شد . عقاید مختلفی كه در این زمینه ابراز شد ، سبب صف بندیها
و كشمكشها و پیدایش فرقهها و گروههایی در جهان اسلام گردید . پیدایش
عقاید گوناگون و فرقههای مختلف بر مبنای آن عقاید ، در طول این چهارده
قرن آثار شگرفی در جهان اسلام داشته است .
جنبه عملی و عمومی
هر چند این مسأله ، به اصطلاح یك مسأله متافیزیكی است و به فلسفه كلی
و ماوراء الطبیعه مربوط است ، ولی از دو نظر شایستگی دارد كه در ردیف
مسائل عملی و اجتماعی نیز قرار گیرد :
یكی از این نظر كه طرز تفكری كه شخص در این مسأله پیدا میكند ، در
زندگی عملی و روش اجتماعی و كیفیت برخورد و مقابله او با حوادث مؤثر
است . بدیهی است كه روحیه و روش كسی كه معتقد است وجودی است دست
بسته و تأثیری در سرنوشت ندارد ، با كسی كه خود را حاكم بر سرنوشت خود
میداند و معتقد است حر و آزاد آفریده شده است ، متفاوت است . در
صورتی كه بسیاری از مسائل فلسفی این گونه نمیباشند و در روحیه و عمل و
روش زندگی انسان اثر ندارند از قبیل : حدوث و قدم زمانی عالم ، و تناهی
و لاتناهی ابعاد عالم ، نظام علل و اسباب و امتناع صدور كثیر از واحد ،
عینیت ذات و صفات واجب الوجود و امثال اینها . این گونه مسائل تأثیری
در روش عملی و روحیه اجتماعی شخص ندارند .
دیگر ، از این جهت كه مسأله سرنوشت و قضا و قدر در عین اینكه از نظر
پیدا كردن راه حل در ردیف مسائل خصوصی است ، از نظر عمومیت افرادی كه
در جستجوی راه حلی برای آن هستند در ردیف مسائل عمومی است – یعنی این
مسأله از مسائلی است كه برای ذهن همه كسانی كه فیالجمله توانایی
اندیشیدن در مسائل كلی دارند ، طرح میشود و مورد علاقه قرار میگیرد ، زیرا
هر كسی طبعا علاقمند است بداند آیا یك سرنوشت محتوم و مقطوعی كه تخلف
از آن امكانپذیر نیست ، مسیر زندگانی او را تعیین میكند و او از خود در
این راهی كه میرود اختیاری ندارد ؟ ! مانند پر كاهی است در كف تندبادی
؟ ! یا چنین سرنوشتی در كار نیست و او خود میتواند مسیر زندگی خود را
تعیین كند ؟ – بر خلاف سایر مسائل فلسفه كلی كه همچنانكه از نظر یافتن
راه حل ، جنبه خصوصی دارند ، از جنبه توجه اذهان به جستجو برای یافتن راه
حل نیز دارای جنبه خصوصی میباشند .
از این دو نظر ، این مسأله را میتوان در ردیف مسائل عملی و عمومی و
اجتماعی نیز طرح كرد .
در قدیم كمتر ، از جنبه عملی و اجتماعی به این مسأله توجه میشد و فقط
از جنبه نظری و فلسفی و كلامی طرح و عنوان میشد ، ولی دانشمندان امروز
بیشتر به جنبه اجتماعی و عملی آن اهمیت میدهند و از زاویه تأثیر این
مسأله در طرز تفكر اقوام و ملل و عظمت و انحطاط آنها به آن مینگرند .
برخی از منتقدین اسلام بزرگترین علت انحطاط مسلمین را اعتقاد به قضا و
قدر و سرنوشت قبلی ذكر كردهاند . اینجا طبعا این سؤال پیش میآید : اگر اعتقاد به سرنوشت سبب ركود و انحطاط فرد یا
اجتماع میشود ، پس چرا مسلمانان صدر اول این طور نبودند ؟ آیا آنها به
قضا و قدر و سرنوشت قبلی اعتقاد نداشتند و این مسأله جزء تعلیمات اولیه
اسلام نبود و بعد در عالم اسلام وارد شد – همچنانكه بعضی از مورخین اروپایی
گفتهاند – و یا اینكه نوع اعتقاد آنها به قضا و قدر طوری بوده كه با
اعتقاد به اختیار و آزادی و مسؤولیت منافات نداشته است ؟ یعنی آنها در
عین اینكه به سرنوشت اعتقاد داشتهاند ، معتقد بودهاند كه سرنوشت به
نحوی تحت اختیار و اراده انسان است و انسان قادر است آن را تغییر دهد
. اگر چنین طرز تفكری داشتهاند ، آن طرز تفكر بر اساس چه اصول و مبانیی
بوده است ؟
قطع نظر از اینكه مسلمانان صدر اول چگونه استنباط كرده بودند ، باید
ببینیم منطق قرآن در این مسأله چیست و از پیشوایان دین در این زمینه چه
رسیده است و بالاخره منطقا ما باید چه طرز تفكری را در این مسأله انتخاب
كنیم ؟
برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید