توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
انسان و معماری دارای 86 اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی انسان و معماری،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
انسان و معماری
فهرست مطالب
انسان 1
مقدمه 1
علامه طباطبایی در كتاب نهایه الحكمه: 4
انسان، فراتر از ماشین 5
نتیجه گیری 13
منابع 14
تعریف طبیعت: 16
تأثیر دیرینه ی طبیعت: 17
(ادیث همیلتون) 17
زمینی و كیهانی 18
زمینی: 18
كیهانی: 18
تعریف معماری 19
انواع معماری 23
معماری کیهان شناختی: 23
الگوواره دال معماگونه: 23
تمدن یونان باستان 23
شیوه های معماری یونان 24
الف) شیوه ی دوریک: 24
ب) شیوه ایونیک : 25
ج) شیوه کرنتی : 25
معماری روم 25
معماری رومی: 25
رمانتیسم: 25
قرون وسطی 26
باروک 26
رنسانس دوره تجدید حیات : 26
معماری مدرن در اروپا: 26
مدرنیسم بین الملل : 27
معماری ارگانیک: 27
کارکرد گرایی 29
پست مدرنیسم 30
در موردپست مدرن: 33
مقدمه
پس از سالها زندگی پراكنده و بدوی نسلهای بشری، رفته رفته نیاز و طبع اجتماعی انسانها سبب شد هستههای مدنیت و كلنیهای انسانی (human colonies) شكل بگیرند و پایههای تمدن كهن امروزی پایهریزی شوند.
مصر در كنار رود نیل سرزمینهای آشور، كلده، بابل، بینالنهرین و دشت و جلگههای وسیع سرزمین آریایی ایران (Persian) همه و همه نقطههایی است كه روی نقشههای جغرافیایی اولیه ظاهر و رفته رفته پر رنگ شدند و هویت یافتند و با توسعه زندگی اجتماعی بشری و ساز و كارهای اقتصادی و بازرگانی و حوزه كاشت و برداشت، گسترش و تزاید آنها ادامه یافت. این سیر تاریخی همچنان ادامه پیدا كرد تا امروز كه ما شاهد قارههای پنجگانه كره زمین با شهرها، شهركها و روستاها و مهمتر از اینها، كلانشهرهای عظیم روی نقشه جهان هستیم.
در این قارهها بافتهای متفاوتی شكل گرفتهاند: از بیغوله و كپرها و حصیرنشینها و سكونتهای حاشیهای و تحمیلی كه بگذریم، بافتهای مسكونی، تجاری، اداری و بازرگانی را در جای جای جهان و با گونه گونی بسیار میبینیم.
امروز خانههای ویلایی بزرگ و كهن جای خود را به الگوهای كوچك، با متراژ كوچك آپارتمانی داده كه در دل برجها و آسمانخراشهای عظیم جای گرفته اند. بازارهای سنتی و سرپوشیده گلی قدیمی با سقفهای گنبدی و زیبا جای خود را به پاساژها و مراكز خرید بسیار بزرگ و چند طبقه با آسانسورها و پلههای برقی داده است.
فضاهای سبز وسیع خانههای قدیمی، محلات و خیابانها، جمع و جور شده و در پاركها و بوستانها و حاشیه بعضی خیابانها خلاصه شده است. راهها و جادههای باطراوت و خلوت درشكهرو، سواره رو و پیاده رو تبدیل به خیابانهای شلوغ و پرترافیك چند بانده و بلوارها و بزرگراههای وسیع شده است.
انسان امروز به جای پیاده روی در حاشیه باصفای خیابانها و گذر سواره از جادههای خلوت، درگیر ازدحام، انبوه خیابانها و بعضا شلوغی اتوبوسهای پر از جمعیت، بزرگراههای عظیم و شتاب مترو و ... است.
هوای پاك و آسمان آبی و فضای سرسبز، كم كم به هوای آلوده و آسمان تیره، شلوغ و آغشته به صداها، برقها و آژیر خودروها بدل شده است. از زندگی با صفا، خوش و آسوده دیروز خبری نیست و انسان امروز درگیر زندگیهای پرزرق و برق، اما پر دردسر و ناآرام و پر هیاهو با دل مشغولیهای بسیار است. البته درست است كه سهمی از مشكلات به افزایش جمعیت و گسترش جوامع امروزی و به تبع آن مسائلی از قبیل تمركز كار، حرفه، صنایع، مراكز تجارت و بازرگانی و اقتصاد و... بر میگردد كه لامحاله بایستی صورت میگرفت، اما باید پذیرفت كه قسمت عمدهای از این زندگی را میتوانستیم به شكل بهتری داشته باشیم.
مواردی چون قطبی شدن شهرها و مناطق مسكونی به شمال و جنوب، چهره كریه و ناخوشایند ساختمانسازی و بلندمرتبهسازی بیرویه در سطح شهرها و مناطق، بهمریختگی بافتهای مسكونی، نابودسازی محیطزیست بشری و مهمتر غیراصولی بودن و مقاوم نبودن ساخت و سازها در قبال حوادث نامترقبه بهخصوص زلزله، ساخت و سازهای تقلیدی، بدون الگوی صحیح و قابل قبول، خارج شدن از اصول و ضوابط سنتی و نوین در كاربرد مصالح و استفاده صحیح از آن و عدم رعایت سبكسازی در ساخت و سازها و امثال آن موید سهل انگاریهای ما در اینباره است.
اما این همه حاصل سهلانگاریهای نسل ما نیست. بلكه حاصلی است كه در طول قرون و اعصار فراهم آمده و در عصر حاضر عمده آن رخ نموده است.
برای مثال منزل(comfortable Home) كه محل نزول از مركب و آرامش یافتن و استراحت كردن و نزول یافتن در محل سكونت و خانه بوده است، كم كم به الگوی تحمیلی و اجباری تبدیل شده كه آشیانه یا خوابگاهی ناآرام و غیر متناسب با طبیعت و فطرت انسانی است و آسایش او، هویت و فرهنگ او را تحتالشعاع قرار داده است. مرحوم دكتر كریم پیرنیا میگفت: در قدیم خانهها را آدموار میساختند، یعنی برای سكونت و راحتی انسان. اما تغییرات و تحولات غیر اصولی در ساخت ساز و تاسیسات و كاربرد مصالح ساختمانی و طراحی، خانهها را تبدیل كرده به فضایی كه دیگر راحتی و آسایش و لطافت ندارد و تنها سرپناهی است كه به ناچار آن را میپذیریم و به آن پناه میبریم.
بنابراین طرح این نكته ضروری است كه همه آنچه مورد انتقاد است، خود را به ما تحمیل كرده و ما نیز اجازه دادهایم بدون هیچگونه بومیسازی و ایجاد صلاحیت و تناسب با زندگی انسان ایرانی وارد عرصه تعایش ما شود كه البته بهقول پروفسور رفیعپور این ضایعات و خساراتی است كه انسان در اثر تحول و توسعه و در تضاد با راه و رسم صحیح زندگی انسانی میپردازد. و تنها راه چاره در این عرصه آن است كه این ضایعات را به حداقل كاهش دهیم و همین امر نیز تدابیر خاص خودش را میطلبد.
برای تدبیر در این باره ضروری است بدانیم كه همه آنچه را كه از آن سخن میگوییم ناهنجاری فضای زیست ما نیستند. بعضی ضرورت و اقتضای توسعه و تحول بوده است و نیز ضروری است كه بدانیم هنوز چیزهای بسیار برای افتخار و بالیدن داریم. میراث كهن و یادگار تمدن كشور ما در صورت تعمق، راهگشای بسیار خوبی خواهد بود.
و نیز باید به خاطر داشت به دلیل ویژگیهای خاص هنر معماری، هر عملكردی در حوزه معماری و هنر، روش نوین درساخت و سازها و طراحیها، شهرسازی و شهرهای جدید و بافتهایی كه امروز ایجاد میشوند نیز برای آیندگان به جا خواهد ماند و آنها ما را قضاوت خواهند كرد!
سارتر آزادی بی قید و شرط را از امکانات ذهن آدمی دانست . به نظر او آدمی آزاد است هر چه می خواهد اختیار کند و به همین جهت است که باید او را مسئول انتخاب های خود دانست .
اگر از دوره دکارت ، انسان موجودی است خردورز ، از نظر استوارس موجودی است فرهنگی و ماهیت انسان در بستر فرهنگ شکل می گیرد . لذا جهت رهیافت به ماهیت بشر ، باید زبان ، فرهنگ و قومیت را مطالعه کنیم.
علامه طباطبایی در كتاب نهایه الحكمه:
ما انسانها موجوداتی واقعی هستیم و همراه ما موجودات دیگری هستند كه بسا در ما تأثیر میگذارند یا از ما تأثیر میپذیرند، همانطور كه ما در آنها اثر میگذاریم یا از آنها تأثیر میپذیریم.
مرحوم دكتر كریم پیرنیا میگفت:
در قدیم خانهها را آدموار میساختند، یعنی برای سكونت و راحتی انسان.
توماس مور (1478 ـ 1535) نگارند کتاب اُتوپی Utopi که نمون برجست هیومانیزم در دیباچ عصر رنسانس می باشد:
"اُتوپیایی (ناکجا آباد) باید ساخت که در آن انسانها بدون قید و شرط، آزاد و آرام زندگی اشتراکی نمایند."
انسان، فراتر از ماشین
دكتر علیاصغر مصلح: اگر بخواهیم توضیحی از ریشههای دو جریان فهم فلسفی در سدههای جدید، نخست در سنت تحلیلی (آنگلوآمریكان) و سپس در سنت قارهای ارائه دهیم، بیشك به دو چهره دورانساز آغاز عصر جدید فرانسیس بیكن (1618ـ1561) و رنه دكارت (1650ـ1596) میرسیم.
. بیكن پدر تجربیمسلكی انگلیس و دكارت سرسلسلهدار عقلیمسلكان فرانسوی و آلمانی است. از این رو این یادداشتها كه كوششی برای فهم انسان در عصر جدید است، با این دو چهره نامدار آغاز میشود.
رنه دكارت و فرانسیس بیكن دو نماینده اصلی آغاز تفكر دوره جدیدند. آنچه پس از گذشت چهار قرن از متافیزیك جدید كاملاً در این دو فیلسوف خود را آشكار میكند تكیه بر سوژه (فاعل شناسایی) است. سوبژكتیویسم (اصالت فاعل شناسایی) بنیان مشترك نظامهای فلسفی دوره جدید است.
نظام فلسفی دكارت با اصل قراردادن اندیشه انسان قوام مییابد. علت اندیشه خداوند است، اما خود خداوند با تكیه بر اصالت اندیشنده و محتوای اندیشه او اثبات میشود.
پس وجود خداوند با مبنا قرارگرفتن اصول اندیشه انسان و وجود جهان با تكیه بر خداوند و توسل به صفت كمال او ثابت میشود. «میاندیشم پس هستم» دكارت نقطه ثابتی بود كه به زعم وی، شك را زایل میكند و تفكر یقینی با آن آغاز میشود.
خودآگاهی سوژه بنیانی است كه دكارت براساس آن میخواهد دیگر اجزای فلسفهاش را پیریزی كند؛ اما این اصل یقینی، یعنی «فاعل اندیشنده و شناسنده»، به نحو ضمنی اصالتبخشیدن به وجهی و شأنی از انسان و تعیین مقام و موقعیت جدیدی برای او بود. باكوژیتوی دكارت تلقی جدیدی از انسان و راهی جدید را معرفی کرد.
آنچه دكارت اظهار كرد در ابتدا با مشكل نحوه تبیین رابطه جسم و نفس روبهرو شد، ولی این تصویر جدید از انسان مسائل و پیامدهای بسیار بیشتری داشت كه تاریخ متافیزیك جدید را میتوان براساس نحوه بسط و اصلاح آن یا جرح و تعدیل و رد و انكار آن روایت كرد. پاسخهای خود دكارت در مورد نسبت انسان با جهان، انسان با خدا، رابطه جسم و نفس انسان هیچ كدام كافی به نظر نمیرسید و لذا فیلسوفان دكارتی كه كلیت تلقی دكارت را پذیرفته بودند، هر كدام به نحوی درصدد افكندن طرح نو و جبران خلل و كاستیهای طرح وی برآمدند.
آنچه كه به دكارت اهمیت بخشیده نه نظام متافیزیكی وی است، بلكه اظهار تلقی دوره جدید از انسان است. هرچه از زمان دكارت گذشته اهمیت كوژیتوی او آشكارتر شده است. كوژیتوی دكارت بیانگر نقش جدید انسان در عالم است. مجموعه شرایط و اوضاع در دوره جدید دگرگون شد، اكتشافات جدیدی صورت گرفت، نظریات جدیدی در علوم پیدا شد و اوضاع اجتماعی، فرهنگی و... به نحوی اساسی تغییر كرد. نقش دكارت در این میان، آن بود كه پرسشهای دوره جدید را به وضوح در معرض اندیشه قرارداد.
فرانسیس بیكن نیز به رغم تفاوتهایی كه با دكارت دارد، در این دریافت كه عالم جدیدی آغاز شده و انسان در حال احراز نقشی جدید در عالم است با وی مشترك است. ابراز تلقی جدید از علم و مترادف دانستن علم و قدرت یك نشانه آن است. نشانه دیگر، تقسیمبندی علم به 3 قسم: فلسفه تاریخ و هنر براساس قوای سهگانه نفس، یعنی عقل، حافظه و خیال است. درك ناگفته بیكن در این نحوه تقسیمبندی و التفات به كوژیتوی دكارت، میزان نزدیكی دو فیلسوف به یكدیگر را آشكار میكند. آنچه در تلقی دوره جدید اصالت دارد انسان است و آن هم انسان دارای ادراك و شناخت. اعتبار خدا، جهان و حتی خویشتن به میزانی است كه در دایره اندیشه و شناخت «من» درآید. اطلاق عنوان سوبژكتیویته در فلسفه معاصر بر فیلسوفان دوره جدید، حامل چنین بار معنایی است.
اما در محدوده بحثهای انسانشناسی فلسفی، سهم دكارت آن بود كه وی انسان را ماشین پیچیده دارای نفس معرفی كرد و فصل ممیز انسان از سایر حیوانات را عاقل و دارای نفس بودن او دانست.
همان كه بعد از وی، به وسیله لامتری كنار گذاشته شد و انسان تنها به منزله یك ماشین پیچیده تبیین گردید. (كونستمن، ص 107) ماجرای دوگانه انگاری وی و قول به دو جوهر جسم و نفس نظریه دیگری است كه چگونگی ایجاد تعادل و توافق بین آنها و نحوه تاثیر و تاثر آنها بر یكدیگر، نسبت آنها با خداوند، فیلسوفانی چون خولینكس، ن. مالبرانش، اسپینوزا و لایبنیتس را به اندیشه واداشت و باعث شد كه آنها طرحهای مختلفی در افكنند.
انسان شناسی بنیادین: این سطح از انسان شناسی وحدت نهایی و بی بدیل و مطلق انسان را می کاود و در جستجوی مفهوم، ماهیت و تصور انسان به عنوان ساختاری بنیادین و غیر تاریخی است که از این طریق توصیف های متنوع از انسان را قابل درک گرداند چنین دانش پایه ای از انسان کاملا انتزاعی و در نتیجه بنیادی، فراگیر و در عین حال ناقد روش هاست و حدود هر انسان شناسی را تعیین می کند این انسان شناسی فلسفی بنیادین هم نتایج حاصل از دانش های مربوط به انسان را مد نظر قرار می دهد و هم از انسان شناسی های بخشی و حوزه ای بهره می گیرد به طور کلی اندیشه های ارائه شده در باب مقایسه و تقابل انسان با حیوان، بررسی و فهم رابطه انسان با خدا و در هستی و جهان انگاشتن او در حیطه این انسان شناسی بنیادین جای می گزارد.
انسان / حیوان. مقایسه انسان با حیوان دو نگرش عمده سلبی (کاستی در طبیعت انسان) و ایجابی (فزونی هایی در این طبیعت) را در بر می گیرد. نگرش سلبی در دوران باستان از آن پروتاگوراس است که در اسطوره آفرینش اش
(Roughley 2000) ظاهر می شود و در دوران جدید از سوی گهلن طرح می شود
او که سعی کرده بر اساس داده های علوم خاص تبیینی فلسفی از ذات انسان
(Kaminski 1998) ارائه نماید، معتقد است که انسان در تنگنای دو جانبه ای قرار دارد
فشاری به دلیل گشودگی بی حد و حصر در قبال عالم از ناحیه بیرون و فزونی بیش از حد قوای محرک زیستی از ناحیه درون انسان ذی نقص یا رخنه دار هردر بی تناسبی عمده میان استعدادهای غریزی و انطباق محیط زندگی را تجربه می کند از طرف دیگر نگرش ایجابی فزونی خصیصه هایی را برای امکان نوعی حیات روحی و اجتماعی فراهم می نماید این اندیشه در دوران باستان از سوی دیوگنس آپولونیایی و در دوران کنونی از آن پورتمان است.
پورتمان بر اساس یافته های زیست شناسی و مطالعه تطبیقی رفتار انسانی (Ibid) با مخالفت شدید از طرز برخورد یک جانبه از انسان که او را تنها به عنوان موجودی در سلسله مراتب تکامل زیست شناختی و تاریخ انواع داروینی قرار می دهد معتقد است که انسان امیال و غرایز اش را به شکلی نسبتا آزادانه در اختیار می گیرد.
از سویی دیگر مارکس معتقد است که زمانی انسان خود را از حیوان متمایز می کند که شروع به تولید وسایل زیست اش می کند. (Midgley 2000).
نتیجتا در هر دو بینش (سلبی و ایجابی) انسان با فعالیت سازنده اش بر ساختار زیست شناختی اش غلبه کرده و توازنی را ایجاد می کند.
یعنی انسان هم انسان جبرانگر (Marqurd) است و هم مخلوق خلاق (Landmann) و در واقع ترکیبی از این دو یعنی انسان موضع دار برون مرکز پلسنر (دیرکس 1384)
پلسنر ترکیب نظری از علوم خاص را در ارتباط دقیق با متا فیزیک ها و اخلاق است ارائه می دهد که در موقعیت میانی نظریه هستی و علوم طبیعی
همچنین اندیشمند فرانسوی لیبرال، Constant، مفهومی سه گانه را از وجود انسان طرح می نماید (Kaminski
1998 قرار دارد
هیجان، عقلانیت و حیوانیت که در ارتباط نزدیک با یکدیگر چنین سرشت سه گانه ای را در انسان به وجود می آورند. (Krusznska 1998)
انسان و خدا. عهد باستان و قرون وسطی انسان را قبل از هر چیز به متناهی بودن اش می شناسد که او را تابع الوهیت یا خدا می کند.
به نظر آگوستین پرسش از خدا در من و در ضمیر انسانی برانگیخته می شود. آکویناس بر وجود مستقل روح انسان در نگرشی که غیر مادی بودن اش توسط خدا در دانشی فکری ظهور یافته تاکید می کند ( Krapiec 1998)
. ولی در عصر جدید این طرز تفکر نه تنها نفی که معکوس شده است: انسان به تدریج جای خدا را می گیرد و او را تابع خود می کند.
در فلسفه دین فویرباخ این انسان است که خدای خود، نوع یا ذات نامتناهی انسان، را متناسب با خود می آفریند
بلوخ معتقد است اگر چه مضامین عقیده دینی اوصاف دنیوی غایات عمل جمعی و سیاسی انسان است ولی تاکید می کند که مقولاتی چون امید، آنچه نو است.
و هجرت (خروج) به عنوان نوعی متعالی نا خدا گرایانه پس از مرگ خدا و به مثابه استعلایی بدون موجود متعالی نمایان گر می شوند (دیرکس 1384)
انسان و جهان. بنیان گذار رمانتیسم فلسفی، Schelling ، از هویت تمامی حوزه های جهان سخن می گوید
انسان هوشمند به جهان پیوند خورده است و باید از یکتایی ش آگاه باشد چنین دانشی بیگانگی او
را از طبیعت اصلاح خواهد کرد: انسان هوشمند به مثابه انسان جهانی. چنین نگرش هایی در نزد فیلسوفان رمانتیکی مثل
Novalis، Holderlin، Baader و Schubert
به چشم می خورد، نیز در نزد نئو رمانتیسم هایی چون
. دوکارتین انسان و موقعیت اش در جهان را بر اساس قیاس های وسیعی از یافته های پیدایش و تکامل جهانی و زیستی طرح می کند.
در انسان محور گرایی هستی شناختی انسان در شیوه ای که کنش می کند و موقیت اش در جهان به عنوان موجودی ویژه به ظهور و هستی می رسد
(Kaminski 1998). ماکس شیلر با تعریف انسان به عنوان
«مخلوقی که در حال فراتر رفتن از خود وجهان» است، معتقد است که وضعیت گشودگی در برابر جهان و شور نامتوقف برای نفوذ در گشودگی فضای جهان انسان را مجبور کرده است تا در جستجوی چگونگی جای دادن مرکزیت مطلق اش بیرون از جهان باشد (1998
Tchernaya). هستی شناسی مارتین هایدگر در تلاش برای ایجاد شکلی جدید از انسان شناسی فلسفی، زبانی جدید و روشی نو برای فهم هستی انسان (در هستی بودن انسان)
ارائه می دهد. از نظر هایدگر «امکان هستی کلی که واقعی و وجودی است با در جهان بودن انسان» فراهم می شود (140:Mulhall, 1996 )
. هستی انسان ها ساختاری از امکان های وجود را دلالت می کند، شیوه های وجودی که انسان ها برای انتخاب آن آزادی دارند (Kim 1998)
شکل متاخری از انسان شناسی بنیادین را می توان باز در آثار ادگار مورن یافت:
وحدت انسانی (1974)، سرمشق گمشده: ماهیت انسانی (1973)، سینما یا انسان انگاره ای (1956) و انسان و مرگ (1951)
4. انسان شناسی اخلاقی: نه تنها نیاز به عقل نظری برای نگرش فراگیر و نظام مند برای یک وحدت نهایی از ماهیت انسانی وجود دارد
بلکه همچنین ما نیازمند عقل عملی برای برخورداری از الگوهای اخلاقی تعهد آور در راستای تحقق انسان شناسی فلسفی جامع تر و انسانی تری نیز هستیم.
این انسان شناسی فلسفی اخلاقی را می توان حلقه اتصالی دانست که از طریق آن انسان شناسی نظری به قلمرو اخلاق، سیاست، فلسفه تاریخ و فلسفه دین راه پیدا می کند.
در اینجا حوزه های فکری ای گسترده می شوند که در صدد پاسخگویی به مسائلی چون آزادی،
مسئولیت، تکلیف و هویت اند. اینکه نقش و مسولیت فرد در قبال هویت فردی و اجتماعی اش چیست
و نسبت به حقوق و آزادی های دیگران، محیط زیست، خانواده و جامعه چه وضعیتی دارد (رابینسون و گرات 1380).
انسان بودن تنها یک واقعه نیست بلکه یک تکلیف نیز هست، تنها یک تعین خاص از وجود نیست بلکه همچنین تعین بخشیدن به خود نیز هست.
اما او برای این تعین بخشیدن به خویش معیارها، ارزشها و هنجارهایی در اختیار ندارد که از پیش تعیین شده باشند.
آنچه او در اختیار دارد آفریده ها، انتخاب ها و تصمیمات خود اوست (دیرکس 1384).
رسیدن به اخلاق انسانی مستلزم تصمصم آگاهانه و روشن است:
تن دادن به شرایط انسانی فرد، جامعه و نوع در پیچیدگی خودمان؛ تحقق بخشیدن انسانیت در خودمان و در شناخت فردی مان؛ مشارکت در تعیین سرنوشت انسان با حفظ تمامیت و تعارض های آن.
اخلاق انسانی همچنین در بر گیرنده امید به رساندن بشریت به وجدان و شهروندی سیاره ای است؛ اخلاق انسانی وجدان فردی اوست در ورای فردیت او ....
برای دریافت اینجا کلیک کنید
تعداد کل پیام ها : 0