بررسی علم حقوق و حقوق اساسی دارای 62 صفحه می باشد و دارای تنظیمات و فهرست کامل در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد بررسی علم حقوق و حقوق اساسی کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
مقدمات حقوق و حقوق اساسی
با توجه به گسترش روزافزون جوامع بشری در بخش های مختلف زندگی و با توجه به روح آدمی که موجودیست اجتماعی و با توجه به وجود دو گرایش خیر و شر در آدمی که باعث می شود تا آدمی گاهی سر به طغیان گذارده و حق دیگران را نادیده بگیرد، انسانها برای زندگی درکنار یکدیگر و جلوگیری از تقابل عملکردهای بشری در جوامع گوناگون اقدام به تشکیل حکومت نموده و رتبه های اجتماعی را در بین خود ایجاد نمودند و برای اداره جوامع از طریق حکومتها به وضع قوانین مختلف در زمینه های گوناگون پرداختند، قوانینی که در طول تمدن بشری دستخوش تغییرات و دگرگونیهای زیادی شدند. بسیاری از قوانین اولیه با توجه به نگرش افراد حکومتی یا بزرگان نسبت به زندگی وضع میشد و در بسیاری از موارد زیردستان و عموم مردم قربانی قوانین یکسویه اینان می شدند.
بتدریج که کشورها بوجود آمدند و رشد بشری سرعت گرفت. قوانین وضع شده از حالت تعادلی بهتر برخودار شدند. 124 هزار پیامبر فرستاده شده ازسوی خداوند با ارشادات و راهنمایی های خود نقش بسیار مهمی را در شکل گیری صحیح قوانین برخوردار می باشند.
آنان با استفاده از وحی و متصل بودن به خالق هستی که دانای به رسالت بشر بر روی زمین می باشد به مرور قوانین زیستی مهمی را در زمین به اجرا در آوردند و مردم را نسبت به رسالت خود بر روی زمین آشنا نمودند.
بتدریج که جوامع بشری گسترش یافته اند قوانین نیز پیچیده تر شده اند و از سر فصلهای متنوع برخوردار گشتند.
در این مقاله به بررسی بعضی از مقدمات علم حقوق و قوانین اساسی می پردازیم.
مبنا و هدف حقوق
درباره مبنا و هدف قواعد حقوق اختلاف بسیار است, چندان كه می توان گفت تا كنون در هیچ یك از مسائل اجتماعی بدین پایه بحث و گفتگو نشده است. كاوش در این باره كه حقوق بر چه مبنایی استوار است و هدف از قواعد آن چیست و پیشینه ای درخشان دارد و از زمان حكیمان یونان تا كنون اندیشه هزاران نویسنده و متفكر و دانشمند را به خود مشغول داشته است.
این اختلاف را اسباب گوناگون دامن میزند؛ چنان كه پیروان مذاهب و دانشمندانی كه فكر ایجاد حقوق جهانی را در سر میپرورانند سهم بسزایی در این راه دارند, ولی, رابطه اصلی همه گفتگوها را باید در این دو نكته جستجو و خلاصه كرد:
1-تاریخ زندگی بشر ستمهایی را كه حكمرانان زورگو بر مردم روا داشته اند هیچ گاه از یاد نمی برد. قربانیان این جنایات همیشه در پی آن بوده اند تا چاره ای برای این درد بیابند و به وسیله ای از خودكامگی فرمانروایان بكاهند. احترام به حقوق فطری یكی از این وسایل است: گروهی از خردمندان كوشیده اند تا با طرح این فكر كه << قواعدی برتر از اراده حاكم نیز وجود دارد و حقوق باید از آن قواعد عالی و طبیعی پیروی كند>> مانعی در راه تجاوز حكومت ایجاد كنند و قیام و مقاومت مردم را در برابر بیعدالتیها موجه سازند.
از سوی دیگر, طرفداران حكومت نیز بیكار ننشستهاند و در برابر پیروان حقوق فطری این فكر را پروردهاند كه مبنای اصلی حقوق اقتدار دولت است و حاكم نماینده خداوند و مامور اجرای فرمانهای اوست.
2-انسان موجودی است مستقل و با خواستها و نیازهای ویژه خود, شخصیتی ممتاز از دیگران دارد. ولی, زندگی همین فرد مستقل چنان به سرنوشت دیگران آمیخته است كه گویی پاره ای از اجتماع است و هیچ وجود مستقلی در برابر آن ندارد. زندگی فردی و اجتماعی انسان دو چهره گوناگون از حقیقت زندگی اوست و مهمترین مساله درباره هدف حقوق این است كه چگونه باید ضرورتهای این دو زندگی را با هم جمع كرد و مقصود نهایی از قواعد حقوق تامین كدام یك از آنهاست؟
از همین جاست كه دو مكتب اصلی تمام مسائل حقوقی و اقتصادی را تحت تاثیر قرار داده است: بعضی طرفدار اصالت فرد و تامین آزادی او شده اند و بعضی دیگر منافع جامعه و ضرورتهای زندگی مشترك را بر حقوق فردی برتری دادهاند.
بدیهی ترین مفهومی كه همه از حقوق و قانون دارند این است كه قواعد آن بر اشخاص تحمیل میشود و ایجاد الزام میكند. پس این پرسش در ذهن هر اندیشمند طرح میشود كه چرا باید از قانون اطاعت كرد؟ چه نیرویی پشتیبان آن است و چه جاذبهای ما را به اجرای قواعد آن وادار میسازد؟ این نیرو و جاذبه پنهانی را <<مبنای حقوق>> می نامند.
گفته شد كه انسان موجودی اجتماعی است و برای نگاهداری اجتماع خود لازم دیده است كه قواعدی بر روابط اشخاص حكومت كند. پس, از لحاظ تاریخی, مفهوم حقوق با دولت (به معنی عام) ارتباط نزدیك دارد و هدف اصلی آن ایجاد نظمی است كه این همزیستی را تامین كند. ولی, با از بین رفتن حكومتهای خودكامه, این بحث به میان آمده است, كه آیا نقش حقوق تنها نگاهداری اجتماع و تضمین بقای حكومت است, یا باید بر پایه عدالت و انصاف باشد و برای هركس حق و تكلیفی را شناسد كه شایسته و سزاوار است؟
به این پرسش دو پاسخ گوناگون داده شده است:
1-مبنای اصلی حقوق عدالت است: بدین ترتیب, هم قانونگذار باید از قواعد عدالت پیروی كند و هم پیروان قانون در صورتی ناگزیر از اجرای آنند كه دستورهای حكومت را عادلانه بیابند. بر پایه این نظر, قاعدهای كه با مبنای اصلی خود (عدالت) در تعارض است, فقط صورت قانون را دارد و اگر به ظاهر نیز اشخاص ملزم به اطاعت از آن شوند, در وجدان خویش تكلیفی در این باب ندارند. لزوم احترام به اصول حقوقی ناشی از اراده حكومت نیست؛ به خاطر آن است كه انسان به حكم فطرت خویش خواهان دادگستری است و به اصولی كه این هدف را تامین كند احترام میگذارد.
به طور خلاصه, قاعدهای به عنوان ((حقوق)) قابل احترام است كه علاوه بر تامین آسایش و نظم عمومی, حافظ عدالت نیز باشد.
2-مبنای حقوق قدرت حكومت است نه عدالت: قاعده حقوقی، خود به خود و به دلیل پشتیبانی دولت، همیشه محترم است، خواه هدف آن حفظ نظم یا اجرای اصول عدالت باشد. پس هیچ كس نمیتواند به بهانه بیعدالتی از اجرای قاعده حقوقی سر باز زند یا در برابر آن مقاومت كند.
در این پاسخ, به حقایق مادی و خارجی بیش از آرمانهای حقوقی توجه میشود. گویندگان آن بیهیچ پیرایهای اعلام میكنند كه آنچه حقیقت دارد این است كه طبقه حاكم سایرین را وادار به اجرای قواعد حقوق میكند و این گروه نیز ناگزیر از رعایت آن هستند.
آنان كه عدالت را مبنای حقوق میشمرند, معتقد به وجود قواعدی والا و طبیعی هستند كه برتر از اراده حكومت است و دولتها وظیفه دارند كه آن قواعد را به دست آورند و حمایت كنند. ولی, طرفداران نظر اخیر حقوق را ناپایدار و ناشی از وضع حكومت و سیر تاریخی هر جامعه میدانند به همین مناسبت, نظر گروه نخست را ((مكتب حقوق فطری یا طبیعی)) و نظر دیگر را ((مكتب تحققی)) مینامند.
ماهیت نظام حقوقی
رومیان حقوق را هنر دادگری میدانستند و پیروان مكتب تحققی آن را در شمار سایر علوم آوردهاند. در میان نویسندگان كنونی نیز اختلاف است كه آیا حقوق را باید در زمره هنرها آورد یا در شمار علوم؟
درباره معنی درست علم و هنر و تفاوت این دو گفتگو بسیار است: مرسوم است كه گویند، علم شناسایی اصولی و منظم قواعدی است كه برطبق آنها حوادث جهانی كه در آن به سر میبریم رخ میدهد.
دانشمندان رویدادها را چنان كه در خارج هست, در نظر میگیرد و در پی استنباط قوانین حاكم بر پدیدهها و تشخیص رابطه علیت بین آنهاست؛ در حالی كه در نظام هنری برای رسیدن به هدف خاص تلاش میشود و بر پایه ابداع فكر بشر و شوق رسیدن به كمال مطلوب استوار است. هنرمند تاثر خود را از عالم خارج را مبنای كاوش قرار میدهد و تنها به دستهبندی حوادث خارجی قناعت نمیكند.
به نظر پیروان مكتب تحققی اجتماعی, وظیفه حقوق عبارت از كشف و مطالعه قواعدی است كه برگروههای انسانی حكومت دارد: یعنی حقوق علم محض است و موضوع آن بررسی حوادث اجتماعی و سیر تاریخی آنها و كشف قواعد حاكم بر رویدادهای اجتماعی است. ولی, چنان كه در مبنای حقوق دیدیم, باید انصاف داد كه در ایجاد قواعد حقوقی تنها مشاهده و تجزیه و تحلیل امور اجتماعی دخالت ندارد و دولت در هنر حكومت كردن و وضع قانون از شوق رسیدن به هدفها و آرمان خاص نیز الهام میگیرد.
وانگهی, این نكته مسلم است كه قانون نمیتواند حكم تمام وقایعی را كه در اجتماع رخ میدهد پیشبینی كند و خواه و ناخواه, دانشمندان حقوق و دادرسان باید قانون را تفسیر كنند و قواعد كلی را بر مصداقهای آن منطبق سازند, و در این راه بیتردید از آنچه موافق عدالت میبینند پیروی خواهند كرد و عقاید اخلاقی و مذهبی ایشان در ساختن و پرداختن احكامی كه به دست میآورند تاثیر فراوان دارد.
پس, بر مبنای تعریفی كه از علم و هنر شد, باید گفت نظام حقوقی هر دو جنبه را داراست. زیرا در ایجاد قواعد آن از حوادث اجتماعی و آرمانهای اخلاقی هر دو استفاده میشود: از طرفی باید نیازمندیهای اجتماع را با مشاهده وقایع خارجی تشخیص داد و به روش سایر علوم رابطه علیت بین حوادث را دریافت. از سوی دیگر, بایستی در پی بهترین قواعد بود و از میان مقرارت به دست آمده آن را برگزید كه با نیازمندیهای اجتماعی سازگارتر باشد. به گفته ژنی, حقوق هنری است كه بر مبنای علم استوار شده: بدین تعبیر كه هنر در گزینش نهایی به كار میرود، ولی قواعد به شیوه علمی به دست میآید.
رابطه حقوق با سایر علوم
حقوق از علوم اجتماعی است, زیرا هدف آن جستجو قواعدی است كه بر اشخاص، از این جهت كه عضو جامعهاند، حكومت میكند. حقوق با جامعه شناسی ارتباط نزدیك دارد, زیرا حقوق رشتهای از علوم اجتماعی است كه اجتماع انسانها را تنها به منظور كشف قواعدی كه نظم و صلح را تامین میكند, مورد مطالعه قرار میدهد.
از سوی دیگر، اجرای قواعد حقوقی مستلزم ایجاد یك سلسله وقایع اجتماعی است كه به نوبه خود باید از طرف جامعهشناس بررسی شود. قانونگذار و دادرس, و به طوركلی هر عالم حقوق, برای به دست آوردن قواعد حقوقی و تفسیر قوانین موجود, باید به روش تحقیق در جامعه شناسی آگاه باشد و با استفاده از شعبه های گوناگون این علم, آن قواعد را متناسب با نیازهای اجتماع كند.
با وجود این، نباید پنداشت كه حقوق، به گونهای كه امروز وجود دارد, تنها شعبه ویژه ای از جامعه شناسی است و در برابر آن استقلال ندارد. زیرا گذشته از روشهای تحقیق خاص, دیدیم كه حقوق تنها علم نیست و از پارهای جهات چهره هنری دارد.
هدف حقوق تنها كشف قواعد حاكم بر تحول اجتماع و بررسی عادات و رسوم موجود نیست. هدف نهایی این است كه با استفاده از وسایل علمی, به قواعدی دست یابد كه بهتر بتواند عدالت و نظم را در جامعه مستقر سازد و سعادت مردم را تامین كند.
وانگهی در نظامهای حقوقی مكتبی, قواعد حقوق در چهارچوب معین و برای رسیدن به هدفهای ویژهای تدوین میشود كه با روش آزاد و تجربی جامعه شناسی منافات دارد.
رابطه حقوق و اقتصاد سیاسی:
حقوق و اقتصاد سیاسی از علوم وابسته به یكدیگر است. برخلاف آنچه بعضی ادعا میكنند, نه در كاوشهای اقتصادی میتوان به قواعد حقوقی بیاعتنا ماند و نه در وضع و اجرای قوانین ممكن است عوامل اقتصادی را نادیده گرفت. پدیدههای حقوقی و اقتصادی در یكدیگر اثر متقابل دارد: برای مثال, همان گونه كه وضع تولید و توزیع ثروت در چگونگی قواعد مربوط به مالكیت اثر دارد, قوانین ناظر به حدود اختیار مالكان و تنظیم روابط آنها نیز در مقدار و كیفیت تولید موثر است.
دانشمند اقتصادی كه میخواهد بهترین راه را برای ازدیاد تولید و عادلانهترین شیوه توزیع ثروت بیابد, ناچار باید قواعد حقوقی را كه بر این امور حاكم است بداند و مقررات بیع و تقسیم و اجاره را كه وسیله انتقال و بهرهبرداری از اموال است, بشناسد. از سوی دیگر, قاعدهای كه بدون توجه به ضرورتهای اقتصادی وضع شود و با نتایج علمی كه از اقتصادی سیاسی به دست آمده است مخالف باشد, نمیتواند نظم و صلح را در جامعه مستقر سازد و چه بسا كه كهنگی و بیتناسبی این گونه قواعد سبب انقلابات خونین نیز بشود.
در جهان امروز, اقتصاد سیاست دولتها را نیز رهبری میكند و یكی از مبانی اصلی قواعد حقوقی است, منتها در این راه نباید مبالغه كرد. زیرا درست است كه نیازمندیهای مادی و اقتصادی برای ادامه زندگی اهمیت فراوان دارد, ولی انسان غرایز و نیازمندیهای دیگری هم دارد كه در ساختمان قواعد حقوقی موثر است. نیاز انسان به محبت و آزادگی و میل به تعالی و دانستن و داشتن اختیار و قدرت و بسیاری غرایز دیگر را باید به نیازهای مادی او افزود و قدرت مذهب و رسوم و سنتهای پیشین را به حساب آورد تا مبنای واقعی قواعد حقوق از اختلاط آنها به دست آید. به همین جهت است كه علوم فلسفی و اخلاقی را نیز در زمره مبانی مسلم حقوق میآورند.
رابطه حقوق و علوم سیاسی:
موضوع علوم سیاسی مطالعه روش حكومت در جامعه است. در این علم مبنای قدرت عمومی و چگونگی ایجاد و اعمال آن مورد بررسی واقع میشود. با این ترتیب, علوم سیاسی در مطالعه قواعد حقوق سهم بسیار موثر دارد. زیرا حقوق زاییده قدرت عمومی است و تنها با تحقیق در چگونگی این قدرت است كه میتوان به روند ایجاد و اساس هدف قواعد حقوقی پیبرد.
برای مثال, در حكومتهای پارلمانی, قدرت رای اكثریت است كه حقوق را به وجود میآورد و اساس آن را آرمانها و اصولی تشكیل میدهد كه در ایجاد قواعد حقوقی و تحولات آنها تاثیر فراوان دارد. اصل آزادی قراردادها, كه هم اكنون مبنای بخش مهمی از قواعد مربوط به معاملات است, از اندیشه های فلسفی مربوط به حاكمیت اراده و آزادی انسان ناشی شده است. اصل سیاسی تساوی مردم در برابر قانون سبب میشود كه جز در مورد حمایت از محجوران, هیچ امتیازی برای پارهای از مردم در برابر دیگران نباشد.
منتها, باید توجه داشت كه در وضع قوانین هیچ گاه نمیتوان از تمام نتایج این اصول پیروی كرد و در بسیاری از موارد جمع بین آنها امكان ندارد. برای مثال, میتوان گفت ((برابر مدنی)) مردم مستلزم این است كه از نظر اجتماعی نیز همه وضع مساوی داشته باشند و تامین این برابری با اصل لزوم رعایت آزادی منافات دارد. زیرا در اثر آزادی معاملات قدرتهای بزرگ اقتصادی به وجود میآید كه به آسانی میتواند دیگران را در نفوذ خود بگیرد و تساوی مورد نظر را از بین ببرد. به همین جهت, پارهای از نویسندگان به درستی دریافتهاند كه در دولتهای كنونی فكر تساوی بر اصل آزادی غلبه دارد و دولتها، با مداخله در چگونگی انعقاد قراردادها و محدود ساختن شركتهای بزرگ, اصل آزادی قراردادها را به منظور ایجاد تساوی بین اشخاص محدود ساختهاند.
رابطه حقوق و علوم طبیعی و ریاضی:
علوم طبیعی و ریاضی با حقوق رابطه مستقیم ندارد. ولی اختراع و پیشرفت در دانش تجربی و عقلی از دو جهت در حقوق و چگونگی اجرای قواعد آن موثر واقع شده است:
1-استفاده از قوای مربوط به بخار و برق و اتم محیط زندگی اجتماعی و نیازهای انسان را به كلی دگرگون ساخته و وضع قواعد جدید حقوقی را ایجاب كرده است؛ چنان كه قواعد مربوط به حمل و نقل در زمانی كه از نیروی حیوان و انسان برای باربری استفاده میشد, برای حل مسائل مربوط به حمل و نقل هوایی و دریایی امروز كافی به نظر نمیرسد. آسان شدن تجارت بینالمللی قواعد تازهای در زمینه اسناد تجارتی و حمایت از صنایع و اختراعات و قواعد مربوط به بیع ایجاد میكند, و امكان تلقیح مصنوعی و تحولی كه در زمینه زیستشناسی ایجاد شده در حقوق خانوادگی و رابطه زن و شوهر موثر واقع شده است.
2-علم حقوق در بسیاری از كاوشهای اجتماعی از علوم طبیعی و ریاضی استفاده میكند: وسایل علمی مربوط به انگشتنگاری و كاوشهای روانی و پزشكی درباره بزهكاران تحول اساسی در حقوق جزا به وجود آورده است.
قانون
مفهوم قانون اساسی
از قانون اساسی در مفهوم عام به كلیه قواعد و مقررات موضوعه یا عرفی, مدون یا پراكنده گفته میشود كه مربوط به قدرت و انتقال و اجرای آن است. بنابراین اصول و موازین حاكم بر روابط سیاسی افراد در ارتباط با دولت و نهادهای سیاسی كشور و شیوه تنظیم آنها و همچنین كیفیت توزیع قدرت میان فرمانروایان و فرمانبران از زمره قواعد قانون اساسی است. قانون اساسی، از یك سو حد و مرز آزادی فرد را در برار عملكردهای قدرت (نهادهای فرمانروا) و از سوی دیگر حدود اعمال قوای عمومی را در برخورد با حوزه حقوق فردی رسم میكند.
با این برداشت, هیچ جامعه كشوری یا دولت- كشوری، نمیتوان یافت كه فاقد قانون اساسی باشد. در گذشتهها این مفهوم یا به صورت مقررات موضوعه پراكنده, یا مدون یا عرفی یا آمیزه ای از انواع آن در جوامع بزرگی مانند مصر قدیم, ایران باستان, یونان باستان, رم و چین وجود داشته است. لكن از قرن هجدهم شكل جدیدی یافته و به صورت سندی در آمده است كه اساسی ترین قواعد و مقررات و اصول حاكم را در خود گرد آورده است.
گرایش به قوانین اساسی مدون
جنبشی كه در جهت دستیابی به قوانین اساسی شكلی به ویژه از قرن هجدهم آغاز شد, معلول دگرگونیهای مربوط به انقلاب صنعتی بود. انقلاب مزبور موجب شد كه قدرت اقتصادی جوامع كه متمركز در طبقه اشراف و فئودال بود جابجا شده و به دست طبقه بورژوازی بیفتد.
قدرت اشراف و فئودالها, بخصوص از اقتصاد كشاورزی سرچشمه میگرفت. در حالی كه طبقه رو به گسترش بورژوازی قدرت خود را از فعالیتهای اقتصادی شهری یعنی صنعتی و خدماتی اخذ میكرد. این امر نهایتاً بورژوازی را به قدرت رسانید و صنعت كاران و بازرگانان و وكلای دادگستری و پزشكان و سر دفتران و نظایر آنها را به صورت نیروی غالب در جوامع صنعتی فعال كرد. روابط و مناسبات اجتماعی در چنین فضائی خواهان حكومت قانون و روال تازهای بود كه بر پایه آن بتوان جامعه را در قالبی نو اداره كرد. روابط غامض و بغرنج جامعه صنعتی دیگر در حال و هوای گذشته و براساس سنت و عرف و احساس شرف و افتخار قابل نظم و نسق نبود.
موازین دوره فئوالیته به تنهائی نمیتوانست پاسخگوی نیازهای جدید باشد و بنابراین خود به خود شكل حقوقی ویژهای را طلب میكرد تا بتواند به گونه مشخصتر، معقولتر و اندیشیدهتری روابط سیاسی و اقتصادی را تنظیم كند.
زمینههای ذهنی جوامع یاد شده قبلاً زیر تاثیر اندیشههای پیشتازان فكری و نویسندگان و فلاسفه، آماده قبول موازین نوشته بود. نظریه بسیار مشهور قرارداد اجتماعی در چهار چوب مكتب حقوق فطری نضج گرفت و پرورده شد. صاحب نظرانی چون گروسیوس پوفندرف لاك ولف واتل و امثال آنها در باب چنین قراردادی كه آن را ارمغان توافق اعضای جامعه میپنداشتند، قلمها زده و سخنها گفتند. اندیشه قرارداد اجتماعی كه در اثر متفكر معروف زمان ژان ژاك روسو در كتابی به همین عنوان به برجستهترین شیوهای انعكاس یافت در تعمیم این نظریه نقش قابل توجهی ایفا كرد.
جنبش به سوی قانون اساسی نوشته و شكلی در طول قرون هفدهم و هجدهم در واقع واكنشی علیه نظام عرفی گذشته به شمار میرفت. زیرا:
-قواعد عرفی اكثراً نامشخص و طبعاً ناقص بود. زیرا تعداد آنها را به آسانی نمیشد احصا كرد. افزون بر آن طیف عملكرد عرف و عادات قابل ارزیابی و اندازهگیری نمیتوانست باشد.
-این قواعد, به گونه دائمی در معرض تحرك و پویائی قرار داشت. سابقه جدیدتر، انحرافی نسبت به قواعد گذشته تلقی میشد و كمتر كسی خود را دائماً مقید به احكام و اصولی مستمر میدانست و در نتیجه به سهولت امكان بیاعتنائی و عدم اجرای آنها از سوی فرمانروایان و تصمیم گیران فراهم بود.
از لحاظ بورژوازی قرن هجدهم, عرف به تنهائی برای محدود كردن و مهار زدن به قدرت سیاسی كفایت نمیكرد. به ویژه آنكه قواعد عرفی گذشته در حال و هوای رژیمهای دوره فئودالیته و آریستوكراسی صورت بندی شده بود و طبعاً نمیتوانست گرایشهای نوین, آزادی خواهی, قانون طلبی و ثبات و دوام مقررات را به اسلوب جدید خرسند كند. متون نوشته, برعكس قواعد عرفی, مشخصتر و معلومتر بوده و وسیلهای قطعیتر برای جلوگیری از خودسریها و خودكامگیها تلقی میشود. متن نوشته به سبب وضوح و روشنی خطوط و معلوم بودن دامنه و برد قواعد آن, شك و شبهه و ابهام را از میان برمیدارد و افزون بر آن در صورت تصویب عام میتوان آنها را از دسترس قدرتهای زمامدار بیرون آورد. لذا در آن زمان به عقیده اكثریت, خصلتهای دمكراتیك قاعده نوشته بسیار برجستهتر از موازین عرفی جلوه میكرد.
به دلائل مذكور در بالا، نهضت دستور گرائی در جهت تهیه و تدوین قوانین اساسی نوشته و شكلی روز به روز رواج بیشتری گرفت و به جز معدود كشورهائی كه به سنتها و عرفهای خود پای بند ماندند, جنبش یاد شده جنبه تقریباً جهانی به خود گرفت.
دلائل و چگونگی ظهور قوانین اساسی
قوانین اساسی در موارد زیر پای به عرصه هستی نهادهاند.
الف) به دنبال تحول تدریجی جوامع و آمادگی ذهنی فرمانروایان و شهروندان: به بیان دیگر در این صورت فرمانروایان روشن بین به منظور حفظ و تداوم موقعیت و مقام خود با اعطای شماری از حقوق به شهروندان, از راه صدور منشور و فرمان به نوعی قانون اساسی تن در دادهاند. زیرا در برخی مقاطع زمانی, زمینه برای شورش و انقلاب و در هم ریختن بنیانها فراهم بود و در حقیقت استفاده از ساز و كار خود محدودیتی برای دادن پارهای از امتیازات به مردم جلوی اوضاع خطرناك را میگرفت. پادشاه بریتانیا در سال 1215 با صدور منشور كبیر اولین قانون اساسی را زیر فشار شرایط اجتماعی و سیاسی پایهگذاری كرد.
ب)ایجاد كشورهای جدید: پس از اینكه مستعمرات به استقلال و حاكمیت رسیدند خود موقعیت دیگری بود برای تصویب قوانین اساسی كه هم ساختارهای سیاسی جامعه جدید را تدارك میدید و هم سند استقلال و حاكمیت این كشورها تلقی میگردید. ایالات متحد آمریكا, پس از استقلال خود از بریتانیا در سال 1787, یوگسلاوی و چكسلواكی بعد از جنگ اول جهانی (1914-1918), هند و پاكستان به دنبال دستیابی به استقلال و همچنین كشورهای مختلف آمریكای مركزی و جنوبی از یوغ استعمار كشورهای اروپائی, در جرگه كشورهای جدیدالاحداثی هستند كه به قانون اساسی خود دست یافتهاند.
ج)حوادث دگرگون كننده مانند انقلابها و كودتاها و جنگهای داخلی كه منجر به سقوط رژیم موجود و استقرار رژیم جدید میگردد: قانون اساسی 1791 به دنبال انقلاب كبیر فرانسه, قوانین سال 1918 و 1924 شوروی بعد از پیروزی انقلاب اكتبر 1917, قانون اساسی 1285 و 1286 ایران پس از انقلاب مشروطیت و قانون اساسی جمهوری اسلامی در سال 1358 از این گونه موارد به شمار میآیند.
انواع قوانین اساسی
قوانین اساسی را از دیدگاههای متفاوت تقسیم میكنند كه ذیلاً به آنها اشاره میشود:
الف) قانون اساسی عرفی و قانون اساسی موضوعه
قانون اساسی عرفی نیز مانند قانون اساسی موضوعه مربوط به انتقال و اجرای قدرت و ساختار سیاسی هر كشور است كه در اثر تحولات تدریجی به وجود آمده است. قانون اساسی بریتانیا مجموعهای از اعلامیهها, منشورها, مصوبات مجلس قانونگذاری شبیه قانون عادی و همچنین عرف و عادات و كنوانسیونهاست كه قواعد آنها ماهیتاً جنبه (اساسی) دارند در حالی كه قوانین اساسی موضوعه توسط ارگانهای موسس (مجلس موسسان, آراء مردم یا سایر دستگاههائی كه برای این منظور به وجود میآیند) در یك یا چند متن تهیه و به تصویب میرسند.
تفاوت بین این دو قسم قانون اساسی این است كه قواعد و هنجارهای عرفی گاهی نامشخص و غیر دقیق بوده و گاهی هنگام اجرا اشكالاتی به همراه خواهد داشت, در حالی كه این مسائل به ندرت در قوانین اساسی موضوعه یافت میشود و اگر به چنین موارد برخورد حاصل شود چندان قابل توجه نیست و ارگانهای صالح تفسیر میتوانند با توجه به متن موجود و رجوع به سابقه تا حدودی در رفع مسائل مورد اختلاف بكوشند. براساس این معیار میتوان از قانون اساسی مدون و غیر مدون نیز سخن گفت.
قانون اساسی مدون در اكثر موارد متن واحد و جامعی است كه كلیه قواعد مربوط به ساختار سیاسی و قدرت و انتقال و اجرای آن را در بر دارد. مثلاً (قانون اساسی سوئیس و قانون اساسی بلژیك) ولی در مواردی نیز از چند متن مكمل تركیب یافته است (مثلاً قانون اساسی 1285 و متمم قانون اساسی 1286 مشروطیت ایران یا سه متن قانون اساسی جمهوری سوم فرانسه).
ب)قانون اساسی انعطاف ناپذیر (سخت) و قانون اساسی انعطافپذیر (نرم)
ملاك این تقسیم بندی چگونگی تجدید نظر (بازنگری) در قانون اساسی است. هنگامی كه قانون اساسی را میتوان به شیوه قوانین عادی (مثلاً از طریق مجالس مقننه و با همان تشریفات قانون گذاری) مورد تجدید نظر قرار داد به آن اصطلاحاً انعطاف پذیر یا نرم میگویند. در چنین صورتی تغییر یا اصلاح قانون اساسی به قوانین عادی شباهت دارد و لذا مساله سلسله مراتب و برتری شكلی قانون اساسی بر قانون عادی مطرح نخواهد بود. بریتانیا و اسرائیله دارای قوانین اساسی انعطاف پذیر (نرم) هستند.
در قانون اساسی (سخت) یا انعطاف ناپذیر, مراسم بازنگری (تجدید نظر) توسط مجلس ویژهای ((مجلس موسسان, مجلس خبرگان)) یا به وسیله آراء مردم (همه پرسی) یا مخلوطی از شیوههای مختلف انجام میپذیرد. به هر حال كار بازنگری به آسانی انجام شدنی نبوده تابع تشریفات پیچیدهای است كه آن را از اصلاح و تغییر قوانین عادی متمایز میسازد. در این حالت, قانون اساسی بر قانون عادی و سایر اعمال هنجاری برتری دارد و از حیث سلسله مراتب قوانین در نخستین رده قرار میگیرد.
تقریباً كلیه قوانین اساسی مدون انعطاف ناپذیر هستند و مقررات مربوط به بازنگری آنها طوری است كه نتوان آنها را به آسانی دستخوش تغییر و دگرگونی قرار داد.
قوانین اساسی سوئیس, فرانسه, آمریكا, ایران, بلژیك و نظایر آنها را جزء قوانین انعطاف ناپذیر (سخت) به شمار میآورند.
ج) قانون اساسی یكدست و قانون اساسی مختلط
قانون اساسی یكدست آن است كه كلیه اصول آن دارای ارزشی مساوی باشند. یعنی آئین تجدید نظر در مورد همه مقررات آن به یكسان پیش بینی شده باشد. غالب قوانین اساسی مدون واجد این خصلت همسانی هستند. برعكس, قوانین اساسی مختلط به متون مصوبی گفته میشود كه مشتمل بر دو نوع اصول باشند: اصولی كه با آئین خاص قابل تجدید نظرند (انعطاف ناپذیرند همگانی) و اصولی كه همانند قوانین عادی قابل اصلاح و تغییر میباشند. مثلاً در قانون اساسی هند مقرراتی دیده میشود كه از حیث بازنگری شباهت فراوانی با قوانین عادی مصوب مجلس دارند و آئین تجدید نظر آنها مانند اعمال قوه مقننه, توسط كنگره هند انجام میشود.
قانون اساسی آفریقای جنوبی (24 آوریل 1961) در اكثر مواد و اصول انعطاف پذیر (نرم) بوده و شبیه قوانین اساسی بریتانیا میتوانند توسط مجالس مقننه بازنگری شوند. لكن اصول 108 و 118 آن در صورتی مورد تجدید نظر واقع میشوند كه دو سوم اعضای دو مجلس كه در یكجا گرد آمده باشند آن را به تصویب رساند.
قوانین اساسی را از لحاظ منشاء شكل گیری نیز میتوان به اقسام مختلف زیر تقسیم كرد:
الف) قانون اساسی اقتداری یا اعطایی
اگر قانون اساسی از سوی زمامدار بلامنازعی به عنوان (امتیاز به مردم داده شود به آن قانون اساسی اعطایی یا اقتداری می گویند. لوئی هجدهم پادشاه فرانسه در هنگام تاجگذاری, قانون اساسی را آزادانه و برحسب اختیارات سلطنتی به مردم فرانسه اعطا كرد. همچنین بسیاری از دیكتاتورهای سدههای نوزده و بیست, از این طریق, تن به قبول قانون اساسی دادهاند.
ب) قانون اساسی نیمه اقتداری- نیمه اعطایی
گاهی شكل گیری قانون اساسی به وسیله حاكم مطلق ولی با همكاری یك یا دو مجلس انجام میگیرد. مظفرالدین شاه قاجار فرمان مشروطیت را با همكاری عدهای از رجال مذهبی و سیاسی صادر كرد و نخستین قانون اساسی در مجمع مركب از نمایندگان مردم و نمایندگان پادشاه و توافق بین آنها تهیه گردید.
ج)قانون اساسی مردم سالار
در بیشتر موارد, قوانین اساسی ثمره نهضتها و انقلابها, از طریق مردم یا نمایندگان آنها به تصویب رسیده است.
1-مجالس موسسان یا كنوانسیونها كه اعضای آنها برای تدوین قانون اساسی از سوی مردم انتخاب میشوند.
2-همه پرسی نیز یكی از اشكال رایج برای تصویب قانون اساسی است. قاعدتاً طرح قانون اساسی پس از تهیه و تنظیم به همه پرسی گذارده میشود (رفراندم, پله بیسیت).
3-شیوه مختلط یا تصویب از سوی مجلس موسس و همچنین تصویب مردم یا استفاده از سایر روشها كه همه جنبه مردم سالاری دارند.
در پایان همانطور که در ابتدا نیز گفته شد ما در این مقاله بصورت اختصار به بررسی بعضی از مقدمات علم حقوق و قوانین اساسی پرداختیم.
اما بایستی بدانیم بزرگترین علم حقوق در بشر و انسانها، وابسته به وجدانهای بیدار و آگاه می باشد. اگر انسان به تکامل فکری و اندیشه ای که رسالت آن را در جهان بر دوش می کشد، برسد بسیاری از قوانین کنونی و بدون لزوم اعمال زور در جهت اجرای قوانین، به اجرا در می آیند. وجدانهای نهفته بشر امروزی که تنها منافع مادی و دنیای کنونی خویش را در نظر می گیرد و مفاهیمی همچون ایثار و گذشت و فداکاری را به فراموشی سپرده است. در جهت عدم اجرای قوانین و ضایع نمودن حق دیگران به هر شگرد و ترفندی دست می زنند.
اگر می خواهیم جامعه ای پاک، بی آلایش و سرشار از پاکی و صفا داشته باشیم تا همگان از زندگی در این جامعه لذت ببرند. بایستی افکار و اندیشه های بشری را رشد داده و رسالت آدمی را در جهان هستی به همگان تفهیم نمائیم تا ضمن استفاده از قوانین در جهت اداره اجتماع از قوانین فرانوشتاری که به روح، تفکر، وجدان و اندیشه آدمی وابسته است بهره مند شویم.
بایستی بدانیم قوانین هر چقدر هم که درست و بی عیب باشند زمانی متضمن زندگی بدون دغدغه می گردند که انسانهای اجتماع از درک و فهم و شعور بالایی برخوردار باشند و وجدانهای بیدار حاکم بر روح آنان باشد.
بدانیم بالاترین محاکم و قانون زمانی بدست می آید که هر انسانی از خود قاضی بسازد که با توجه به روح عمل، نحوه عمل و تمامی جوانب عمل، قضاوت نماید و انسان در برابر حکم عادلانه قاضی درونی خود سر تعظیم فرود آورد و حکم آنرا اجرا نماید. آنگاه قبل از محاکمه بیرونی، خود را محاکمه می کنیم و حق را به اجرا در می آوریم.
ما در جهان کنونی با چالشهای گوناگونی روبرو هستیم، در کشوری زندگی می کنیم که از تمامی جهات دچار یک عقب ماندگی شدید قرار گرفته و با توجه به رشد روزافزون جوامع غربی و عمیق تر شدن شکاف بین کشور ما از جهت تکنولوژی، اقتصاد و .... با کشورهای غربی این مسئله بوجود آمده است که چرا کشور ما با وجود داشتن منابع عظیم زیرزمینی، غنای فرهنگی مغز هوشمند و زمین های قابل کشت اینگونه در تمامی عرصه ها دچار عقب ماندگی گردیده و چه باید کرد تا کشور از این معضل عظیم خلاصی پیدا کرده و در راه پیشرفت و ترقی با سرعت تمام به پیش رود، در این راستا ابتدا کمی بارورند رشد و ترقی در جوامع اروپایی و وضع جامعه ایران در آن زمان آشنا می شویم تا با ریشه یابی این عقب ماندگی راه حل خارج شدن از این بن بست را بیابیم.
جامعه اروپا قبل از آنکه شروع به رشد و توسعه نماید یک دوره هزار ساله قرون وسطی را پشت سر گذاشت، قرنهای متمادی اروپائیان در تاریکی مطلق بسر می بردند، مردم در دوره هزارساله قرون وسطی تحت تسلط روحانیون پاپ بسر می بردند و هیچکس حق تعلیم و تعلم نداشت و سواد خواندن و نوشتن مخصوص کشیشان و روحانیون مذهب مسیح بود و علوم ناقص متداول آنزمان به اباء کنیسه اختصاص داشت و با وجود آنکه اروپا در دوره مزبور از مردم متفکر و اهل استدلال و ذوق خالی نبود بر اثر نفوذ روحانی پاپها مردم آن قطعه منکر حقایق و بدیهات اولیه بودند و در کلیه شئون و امور اجتماعی و حتی در معالجات امراض بقوای فوق طبیعت اعتقاد داشتند و مرض توسط کشیشان نوع دوست بیسواد و بدون اطلاع از مبانی ابتدایی علم طب بوسیله ادعیه و با آویختن اشیاء مقدس بر بدن بیمار معالجه می شد و با این ترتیب پابست اباطیل و خرافات بودند.
از قرن یازدهم میلادی به بعد اطبا یهودی علی رغم مخالفت روحانیون با ترجمه کتب اسلامی محمد زکریای رازی و ابوعلی سینا به تدریس طب مشغول شدند. پس از آن با توجه به وجود جنگهای صلیبی و آشنایی اروپائیان با تفکر مسلمین و وضع زندگی آنان و مسافرت اروپائیان به ممالک شرقی از جمله سفر مارکوپولو و سفرنامه او با نام کتاب العجائب که دنیای شرق را به دارای ثروتهای عظیم با شئونات اجتماعی متفاوت با اروپا بیان می نماید به مرور اروپائیان از خواب چندین قرنی خود بیدار شدند و با اشاعه نظر لوتر در اروپا که بر ضد روحانیون کاتولیک که در جهان در ید قدرت خود می دانستند بود، موجب پدید آمدن مذهب جدیدی با عنوان پروتستان گردید که اروپائیان را وارد مرحله جدیدی نموده با بوجود آمدن این تفکر و فرقه جدید اروپا از آن حالت تاریکی مطلق خارج گردید و مردان اروپایی پس از قرنها اجازه ارائه تفکر، تحصیل و پیشرفت در زمینه های علمی را پیدا کردند. ابتدا در قرن پانزدهم و شانزدهم میلادی یک رنسانس ادبی در اروپا بوجود آمد که باعث شد هنرمندان و نویسندگان ایتالیا، فرانسه، هلند و آلمان نهضتی در عالم ادب و هنر بر پا و روش و سبک قدیم را در آثار صنعتی و نوشته های خود احیاء کنند. در آغاز قرن هجدهم افکار تازه ای از قبیل تنفر نسبت به حکومت اشرافی و استبدادی، لزوم تساوی در مالیات دخالت مردم در امر حکومت بین افراد جمعیت بروز کرده بود و مردم باین مسئله پی بردند که قدرت و عظمت را حکام و اولیاء امور مملکت مدیون ملت هستند و ممکن است در نتیجه قهر و غضب ملت از مسند و مقام خود پائین آیند. در همین زمان دوره شکوفائی هنر و علم بعد از یک دوره طولانی وقفه فرارسید و بواسطه دانشمندان بزرگ اروپا قدمهای بلندی در توسعه علوم شیمی و علوم طبیعی برداشته شد. دانشمندانی همچون پرایستلی انگلیسی، شیل سوئدی و لاووازیه فرانسوی ولی پیشرفت اصلی و پایه انقلاب صنعتی در اروپا پس از اختراع ماشین بخار در سال 1785 توسط جیمز وات بوقوع پیوست. بواسطه این اختراع صنایع کوچک تبدیل به کارخانه های بزرگ و تولید بسیا ربالا گردیدند و خود به خود موجب تقویت سرمایه داران و کارخانه داران و فقر زیاد قشر کارگر شدند. پس از این اختراع کشتی بخار نیز در سال 1802 اختراع گردید و سفرهای گسترده اروپائیان به نقاط مختلف دنیا شدت گرفت. تعدادی از آنان به کشف مناطق ناشناخته در دنیا پرداختند که از آن جمله کشف قاره آمریکا توسط کریستف کلمب بود. اروپائیان با توجه به اختراع کشتی بخار سفرهای خود را به ممالک شرق نیز گسترش دادند. نیت استعمارگرانه، بدست آوردن بازارهای مصرف، رقابت با دیگر ممالک اروپائی در بدست آوردن نیروی کار ارزان و مواد اولیه ارزان، ایجاد مستعمرات گوناگون در جهان در جهت بسط کشور خویش و ثروتمند نمودن خود، و استفاده ارزان از تولیدات کشورهای تحت سلطه باعث گردید تا اروپائیان استعمار خود را در بسیاری از کشورهای جهان شروع نماید.
این روند استعماری جا و مکان خاصی را نمی شناخت و بسیاری از کشورها در آفریقا، آمریکا و آسیا و حتی اقیانوسیه تحت سیطره استعمار اروپائیان قرار گرفتند. کشور انگلیس و فرانسه در راستای همین سیاست جهت استعمار کشور هند با یکدیگر به رقابت پرداختند و در پایان انگلیسی ها توانستند هند را جزء استعمار خود در آورده و کمپانی هند شرقی را بنیان نهند. روند رشد صنعت در اروپا بگونه ای عجیب و شگفت انگیز بود که بسیاری از دولتهای جهان مقهور تمدن جدید اروپائیان گردیدند و تفکر برتر بودن اروپاییان از جهات نژادی، تفکری، اقتصادی وسیاسی در این دولتها به وضوح دیده می شد.
اروپائیان نیز با استفاده از این تفکر خود را آقای جهان می داشتند و در سرتاسر جهان تا آنجا که امکان داشت حکومت استعماری خود را بسط و گسترش دادند.
اروپائیان در جهت نیل به اهداف استعماری خود از هر گونه تفکر جهانی شدن و صنعتی شدن این دولتها امتناع می کردند و در رأس آنها استعمار پیر انگلستان بگونه ای با این کشورها برخورد می نمود که بیش از مصرف گرائی کالاها و خدمات آنان باشند و در اندیشه تولید و رشد نباشند. یکی از عواملی که در برخی کشورها از جمله هندوستان و ایران مانع اساسی در جهت بسط استعمار می گردید. اندیشه ها وتفکرات دینی، مذهبی بود. بسیاری از دستورات ادیان با روند حکومتی انگلیسی ها مغایرت داشت و این امر باعث بوجود آمدن قیام های کوچک و بزرگ دینی، ملیتی علیه استعمار انگلیس می گردید که از آنجمله قیام تیفو سلطان در هند، قیام شیخ رئیس علی دلواری در بوشهر و ... می باشد.
استعمار انگلیس در جهت سرکوب و مهار این قیامها در اندیشه مبارزه با اینگونه تفکرات نپرداخت بلکه با ایجاد تحریفات گوناگون و استفاده بهینه از قسمتی تفکرات دینی عملا مذهب را دچار چالش انحرفی نمود و قدرت اندیشه و مذهب را گرفت. از آن جمله می توان بوجود آمدن تحریفات گوناگون در مورد قیام عاشورا در زمان دولت قاجارها نام برد و استفاده بهینه از نظریه قضا و قدر در پیشبرد اهداف استعمار و ترویج تفکر جبریون در جامعه که آنچه بوجود آمده مقدرات الهی بوده و بایستی راضی بود به رضای خدا.
و یکی دیگر از تخریبات تفکری استعمار، استحاله فرهنگی کشورهای شرقی بود که دارای فرهنگی غنی و با زیر ساخت های بنیادی بودند. بدین ترتیب که عقب ماندگی دولتهای شرقی را معلول اعتقادات مذهبی و فرهنگهای بوی قلمداد نمودند و این تفکر را رواج دادند که کشورهای شرقی در صورتی رو به پیشرفت و ترقی گام خواهند برداشت که مذهب و دین و فرهنگ بوی خود را به کناری گذارده و خود را هم رنگ و بوی اروپاییان گردانند. با این تفکر و احساس حقارتی که در کشورهای شرقی وجود داشت نوعی تفکر روشنفکرانه غربی بوجود آمد که ضمن کرنش در برابر تمدن غرب با زیر ساختمانهای فرهنگی بوی، مذهبی خود به مبارزه پرداخت و خود را چون یک اروپائی در دل کشور خود مطرح نمود که این موج در کشور ما که توضیح خواهیم داد منشأ بسیاری از انحرافات و عقب ماندگیها گردید. کشورهای استعماری با این ترفند بجای آنکه باب اندیشه و تفکر را در دولتهای شرقی بگشایند. این کشورها را به کشورهای با فرهنگ مصرف غربی تبدیل نموده و سیطره خود را از جهت فکری گسترش دادند. و بسیاری از مردم ممالک شرقی این را ندانستن که این مسئله حقه ای بود برای دور نگاه داشتن آنان از رشد فکری اقتصادی وسیاسی. اقبال لاهوری در این زمینه می گوید :
قدرت اَفرنگ از علم و فن است
از همین آتش چراغش روشن است
علم و فن را ای جوان شوخ و شنگ
مغز می باید نه ملبوس فرنگ
اوضاع ایران از دوره قاجار تا زمان کنونی
ایران از ابتدا جزء کشورهای جهان بوده و مهد تمدنهای عظیم بشری می باشد. اولین کتیبه سنگی در زمینه حقوق بشر که گواه تفکر و اندیشه بالای اجتماعی ایرانیان است در زمان داریوش در ایران نوشته شده است. با مطالعه تاریخ در می یابیم علی رغم آنکه ایرانیان در طول سالهای متمادی دچار جنگهای داخلی و خارجی زیادی شده اند و علی رغم آنکه تفکر حکومتی، پادشاهان بر ایران در طول سالیان وجود داشته و ایشان بوده اند که بر طبق خواسته ها و سلایق خود قانون وضع می کردند و همه کاره کشور بودند. اما بگواه تاریخ ایرانیان و حاکمان آنان همیشه به صاحب علم و فن و ادب به دیده احترام نگاه می کردند و صاحبان علم و ادب جایگاه رفیعی را در بین مردم و حکومت داشته اند. این امر باعث گردیده که ایران اطبا، منجمان، مکتشفین و ادیبان زیادی را در درون خود پرورش داده و به جهان معرفی نماید. همچون زکریای رازی، ابوعلی سینا، ابوریحان بیرونی، خواجه نصرالدین طوسی، سعدی، حافظ، مولانا و ...
با مطالعه در کتب قدیمی در می یابیم در زمانیکه اروپاییان در قرون وسطی وعصر خفقان بسر می بردند جامعه ایران چه از لحاظ علمی و چه از لحاظ حکومتی دارای جایگاه رفیعی بوده است و اروپاییان تا حدودی پیشرفت کنونی خود را مدیون دانشمندان ایرانی می باشند. کتاب معالم القربه فی امور الحسبه نوشته کیکاووس ابن اسکندر عنصر المعالی گواه این سخن است که ایرانیان در نظام شهرداری تا چه میزان پیشرفت کرده بودند و در زمانی که هنوز نظامات کنونی بوجود نیامده بود در این کتاب با شیوه های شهرداری در نظافت شهر، رعایت بهداشت از سوی فروشندگان و نظارت بهداشتی دولت بر روی خرید و فروش مواد غذایی برای جلوگیری از بیماریها که بسیار شبیه به نظامات کنونی می باشد آشنا می شویم.
اما دو تفکر عمده باعث گردید تا در طول تاریخ در دوره های مختلف حکومت پادشاهان ایران به فراخور کاردانی و لیاقت پادشاهان پیشرفت نموده و یا در صورت عدم کاردانی و لیاقت پادشاهان دچار عقب ماندگی گردد. و این امر نیز نشأت گرفته از تفکر جبریون در ذهن توده های جامعه بود که آنچه بر سر آنها می آمد را قسمت خود دانسته و در جهت عوض کردن اوضاع و مخالفت با حاکمان نالایق بر نمی آمدند.
1- پادشاهان این تفکر را در مردم بوجود آورده بودند که سلطنت نعمت داده شده از سوی خداوند است و شاه تنها در برابر خداوند مسئول بوده و پاسخگو خواهد بود.
2- سلطنت موروثی بوده و شاه هیچ حقی برای مردم قائل نبود.
وضع قانون، اعمال قانون، ایجاد عدالت و... تماما بر سلیقه شخصی پادشاهان بود و هیچ مرجع قانونگذاری یا مجلس جهت قانونگذاری و یا رفراندوم وجود خارجی نداشت و حرف اول و آخر با شاه مملکت بود. تا اوایل دوران صفویه با وجود این تفکر در بین جامعه و دست نداشتن دیگر کشورها در امورات ایران وضع به همین گونه می گذشت.
از اوایل دوران صفویه و با توجه به شروع رنسانس ادبی در اروپا باب رفت و آمدهای دول اروپایی و دیپلمات های آنان به ایران باز شد اما با توجه به مشکلات و سختی های عدیده ای که در رفت و آمد بین ایران و اروپا وجود داشت تاثیرات زیادی بر کشور ما ایجاد ننموده و تنها درگیریهای جزئی و یا پیمان نامه های دوستی و همکاری در ا ین دوران شکل گرفت...
برای دریافت اینجا کلیک کنید
تعداد کل پیام ها : 0